این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۱۱ —
گربهٔ محروم اگر پر داشتی | تخم گنجشک از زمین برداشتی |
دوام دولت اندر حق شناسیست | زوال نعمت اندر ناسپاسی است | |||||
اگر فضل خدا بر خود بدانی | بماند برتو نعمت جاودانی | |||||
چه ماند از لطف و احسان و نکوئی؟[۱] | حرامت باد اگر شکرش نگوئی |
کتاب از دست دادن سست رائیست | که اغلب خوی مردم بیوفائیست | |||||
گرو بستان نه پایندان و سوگند | که پایندان نباشد همچو پابند |
الا تا ننگری در روی نیکو | که آن جسمست و جانش خوی نیکو | |||||
اگر شخص آدمی بودی بدیدار | همین ترکیب دارد نقش دیوار |
جوان سخت رو در راه باید | که با پیران بیقوت بپاید | |||||
چه نیکو گفت در پای شتر مور | که ای فربه مکن بر لاغران زور |
حکایت
الا گر بختمند و هوشیاری | بقول هوشمندان گوش داری | |||||
شنیدم کاسب سلطانی خطا کرد | بپیوست از زمین بر آسمان گرد | |||||
شه مسکین از اسب افتاد مدهوش | چو پیلش سر نمیگردید در دوش | |||||
خردمندان نظر بسیار کردند | ز درمانش بعجز اقرار کردند | |||||
حکیمی باز پیچانید رویش | مفاصل نرم کرد از هر دو سویش | |||||
دگر روز آمدش پویان بدرگاه | ببوی آنکه تمکینش کند شاه | |||||
شنیدم کان مخالف طبع بدخوی | ببیشکری[۲] بگردانید[۳] ازو روی |