این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۶۹ —
چون نکند رخنه بدیوار باغ | دزد، که ناطور همان میکند |
***
ز دور چرخ[۱] چه نالی ز فعل خویش بنال | که از گزند تو مردم هنوز مینالند | |||||
نگفتمت که چو زنبور زشتخوی مباش | که چون پرت نبود پای در سرت[۲] مالند |
***
نفس ظالم مثال زنبورست | که جهانش ز دست مینالند | |||||
صبر کن تا بیوفتد روزی | که همه پای بر سرش مالند |
***
آسیا سنگ ده هزار منی | بدو مرد از کمر بگردانند | |||||
لیکن از زیر بر زبر بردن | بهزار آدمیش نتوانند |
***
بدین الحان داودی عجب نیست | که مرغان هوا حیران بمانند | |||||
خدای این حافظان ناخوش آواز | بیامرزاد اگر ساکن بخوانند |
***
چو نیکبخت شدی ایمن از حسود مباش | که خار دیدهٔ بدبخت نیکبختانند | |||||
چو دستشان نرسد لاجرم بنیکی خویش | بدی کنند بجای تو هر چه بتوانند |
***
رسم و آئین پادشاهانست | که خردمند را عزیز کنند | |||||
وز پس عهد[۳] او وفاداری | با خردمندزاده نیز کنند |