این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۶۴ —
***
من هرگز آب چاه ندیدم چنین مداد | بر یک ورق نویس که بر هفت بگذرد | |||||
نی نی ورق چه باشد و کیمخت گوسفند | از چرم گاو از سپر جفت بگذرد |
***
مر ترا چون دو کار پیش آید | که ندانی کدام باید کرد | |||||
هرچه در وی مظنهٔ خطرست | آنت بر خود حرام باید کرد | |||||
وانکه بیخوف و بیخطر باشد | بهمانت قیام باید کرد |
***
دانی که بر نگین سلیمان چه نقش بود | دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد | |||||
خرم تنی که حاصل عمر عزیز را | با دوستان بخورد و بدشمن رها نکرد |
***
ز دست ترشروی خوردن تبرزد | چنان تلخ باشد که گوئی تبرزد | |||||
گرم روی با پشت گردد از آن به | که روئی ببینم که پشتم بلرزد | |||||
گدا طبع اگر در تموز آب حیوان | بدستت دهد جور سقا نیرزد | |||||
کسی را فراغ از چنین خلق دیدن | مسلم بود کو قناعت بورزد[۱] |
***
روزی بسرش نبشته بودند | کاین دولت و منصب آن نیرزد | |||||
سی ساله توانگری و فرمان | یکروزه هلاک جان نیرزد | |||||
دیدی که چه کرد عیش و چون مرد | آن عاقبت آن فلان[۲] نیرزد |