این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۵۱ —
متی عاشرت محلوق العوارض | اذا قالوا لک اکفر لاتعارض | |||||
مرو با ژندهپوشان شام و شبگیر | چو رفتی در بغل نه دست تدبیر | |||||
چنان تردم دوت کت خون خوفا کند | کناکس خورده دیک تهی چه فا کند | |||||
وجد یا صاح و اکفف من ملامه | لعل القوم فیهم ذو کرامه | |||||
مگو در نفس درویشان هنر نیست | که گرد مردیست هم زیشان بدر نیست | |||||
کاحسان نکند فاهر بی اصولی | شنه میان هم بجت صاحب قبولی | |||||
نعما قال خیاط بموصل | لمأجور له قدر ففصل | |||||
سخن سهل است بر طرف زبان گفت | نگه کن کاین سخن هرجا توان گفت | |||||
غر از مو میشنی فاهر کس مگوی راز | کحبغی میبری زوتر هذنداز | |||||
خفی السرّ لاتودع خلیلک | حذارا منه ان ینسی جمیلک | |||||
مگو با دوست میگویم چه باکست | که گر دشمن شود بیم هلاکست | |||||
تو از دشمن بترسی غافل از دوست | که عیش دشمن سوب اس سست توست | |||||
یقول الزاجرانی لا تلاعب | اذا لم تحتمل بسط الملاعب | |||||
چه خوش گفت آن پسر با یار طناز | تو در نی بستهٔ آتش مینداز | |||||
کر کمی دی کش ای روز خوبی گفت | مزم طش کت قلاشی نتوان اشفنت | |||||
ان استحسنت هذا القول بعدی | قل اللهم نور قبر سعدی | |||||
چه باشد گر ز رحمت پارسائی | کند در کار درویشی دعائی | |||||
کخیرت باد ازین معنی کت اشنفت | بگی رحمت و سعدی باکش این گفت |