این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۲۸ —
پایم از قوت رفتار فرو خواهد ماند[۱] | خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود | |||||
تا بروزی که بجوی شده بازآید آب | یعلمالله که اگر گریه کنم جو برود | |||||
من و فردوس بدین نقد بضاعت که مراست؟ | اهرمن را که گذارد که بمینو برود؟ | |||||
سعیم اینست که در آتش اندیشه چو عود | خویشتن سوختهام تا بجهان بو برود[۲] | |||||
همه سرمایهٔ سعدی سخن شیرین بود | وین ازو ماند ندانم که چه با او برود |
۲۶ – ق
از صومعه رختم بخرابات برآرید | گرد از من و سجادهٔ طامات برآرید | |||||
تا خلوتیان سحر از خواب درآیند | مستان صبوحی بمناجات برآرید | |||||
آنان که ریاضت کش و سجاده نشینند | گو همچو ملک سر بسماوات برآرید | |||||
در باغ امل شاخ عبادت بنشانید | وز بحر عمل درّ مکافات برآرید | |||||
رو ملک دو عالم بمی یکشبه بفروش | گو زهد چهل ساله بهیهات برآرید | |||||
تا گرد ریا گم شود از دامن سعدی | رختش همه در آب خرابات برآرید |
۲۷ – ط
تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار | راستی باید[۳] ببازی صرف کردم روزگار | |||||
هیچ دست آویزم آنساعت که ساعت در رسد | نیست الا آنکه بخشایش کند پروردگار | |||||
بس ملامتها که خواهد برد جان نازنین | روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار | |||||
گاه میگویم چه بودی گر نبودی روز حشر | تا نگشتندی بدان در روی نیکان شرمسار |