این برگ همسنجی شدهاست.
— ۸۲ —
زمین میگفت عیشی[۱] خوش گذاریم | ازین پس آسمان گفت ار گذارند | |||||
امید تاج و تخت خسروی بود | ازین غافل که تابوتش درآرند[۲] | |||||
چه شد پاکیزهرویان حرم را | که بر سر کاه و بر زیور غبارند | |||||
نشاید پاره کردن جامه[۳] و روی | که مردم تحت امر کردگارند | |||||
ولیکن با چنین داغ جگرسوز | نمیشاید که فریادی ندارند | |||||
بلی شاید که مهجوران بگریند | روا باشد که مظلومان بزارند | |||||
نمیدانم حدیث نامه چونست | ||||||
همی بینم که عنوانش بخونست | ||||||
برفت آن گلبن خرم ببادی | دریغی ماند و فریادی و یادی | |||||
زمانی چشم عبرتبین بخفتی | گرش سیلاب خون باز ایستادی | |||||
چه شاید گفت دوران زمان را | نخواهد پرورید این سفله زادی | |||||
نیارد گردش گیتی دگر بار | چنان صاحبدلی فرّخ نژادی | |||||
خردمندان پیشین راست گفتند | مرا خود کاشکی مادر نزادی | |||||
نبودی دیدگانم تا ندیدی | چنین آتش که در عالم فتادی | |||||
نکوخواهان تصور کرده بودند | که آمد پشت دولت را ملاذی | |||||
تن گردنکشش را وقت آن بود | که تاج خسروی بر سر نهادی | |||||
چه روز آمد درخت نامبردار | که بستان را بهار و میوه دادی | |||||
مگر چشم بدان اندر کمین بود | ببرد از بوستانش تند بادی | |||||
نمیدانم حدیث نامه چونست | ||||||
همی بینم که عنوانش بخونست | ||||||
پس از مرگ جوانان گل مماناد | پس از گل در چمن بلبل مخواناد | |||||
کس اندر زندگانی قیمت دوست | نداند کس چنین قیمت مداناد |