این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۴ —
بسی برآید و بیما فرو رود خورشید | بهارگاه و خزان باشد و دی و مرداد | |||||
برین چه[۱] میگذرد دل منه که دجله بسی | پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد | |||||
گرت ز دست برآید، چو نخل باش کریم | ورت ز دست[۲] نیاید، چو سرو باش آزاد | |||||
نگویمت بتکلف فلان دولت و دین | سپهر مجد و معالی جهان دانش و داد | |||||
یکی دعا کنمت بیرعونت از سر صدق | خدات در نفس آخرین بیامرزاد | |||||
تو آن برادر صاحبدلی که مادر دهر | بسالها چو تو فرزند نیکبخت نزاد | |||||
بروزگار تو ایام دست فتنه ببست | بیمن تو دَرِ اقبال بر جهان بگشاد | |||||
دلیل آنکه ترا از خدای نیک افتد | بسست خلق جهان را که از تو نیک افتاد | |||||
بسی بدیدهٔ حسرت ز پس نگاه کند | کسی که برگ قیامت ز پیش نفرستاد | |||||
همین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن | که دانم از پس مرگم کنی بنیکی یاد | |||||
نداشت چشم بصیرت که گرد کرد و نخورد[۳] | ببرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد[۴] |
- ↑ بر آنچه.
- ↑ در یک نسخهٔ قدیم: بدست.
- ↑ بمرد.
- ↑ در بعضی از نسخههای متأخر و غالب نسخههای چاپی قصیده باین بیت تمام میشود:
چنانکه صاحب فرخنده رای مجدالدین که بیخ اجر نشاند و بنای خیر نهاد ولی در نسخهها قدیم و معتبر نام ممدوح برده نشده و بظن قوی این قصیده نیز در ستایش «صاحبدیوان» است.
در بعضی از نسخ متأخر در پایان قصیده این سه بیت که مناسبتی با موضوع ندارد الحاق شده:تو هم زیان نکنی گر بصدق دل گوئی خدای صاحب این خبر را بیامرزاد چو سرو باش تهیدست و ایمن از هر بد چو نخل باش ستوده درین بهشت آباد اگر مرا بدعائی مدد کنی شاید که آفرین خدا بر روان سعدی باد