این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۹۵ —
در یکدم اگر هزار جان دست دهد | در حال بخاک قدمی بفروشیم |
*
بگذشت بر آب چشم همچون جویم | پنداشت کزو مرحمتی میجویم | |||||
من قصهٔ خویشتن بدو چون گویم؟ | ترکست و بچوگان بزند چون گویم |
*
یاران بسماع نای و[۱] نی جامه دران | ما دیده بجائی متحیر نگران | |||||
عشق آنِ منست و لهو ازان دگران | من چشم برین[۲] کنم شما گوش بر آن |
*
یرلیغ ده[۳] ای خسرو خوبان جهان | تا پیش قدت چنگ زند[۴] سرو روان | |||||
تا کی برم از دست جفای تو قلان | نی شرع محمدست نی یاسهٔ خان[۵] |
*
من خاک درش[۶] بدیده خواهم رفتن | ایخصم بگوی هرچه خواهی[۷] گفتن | |||||
چون پای مگس که در عسل سخت شود | چندانکه برانی نتواند[۸] رفتن |
*
مه را ز فلک بطرف بام آوردن | وز روم کلیسیا بشام آوردن | |||||
در وقت سحر نماز شام آوردن | بتوان، نتوان ترا بدام آوردن |
*
در دیده بجای سرمه سوزن دیدن | برق آمده و آتش زده خرمن دیدن | |||||
در قید فرنگ غل بگردن دیدن | به زانکه بجای دوست دشمن دیدن |