و افراط و تفریط، و لزوم میانهروی و اعتدال و رحمت آوردن بر اسیر و بنده و عاجز، و عبب غرور و خودخواهی، و دستورهای عملی بسیار، که اگر بخواهم برای هریک از آنها شاهد و مثال بیاورم از وعدهٔ اختصار در کلام که دادهام تخلّف خواهم نمود، اگرچه مطلب بلند است و هر قدر سعی میکنم که سخن کوتاه شود میسّر نمیگردد. خلاصه طبع حکیمانهٔ فردوسی چنان پرمایه و حسّاس بوده که در هر مورد بیاختیار تراوش میکند. چون میخواهد از کسی مدح و وصف کند میگوید:
جهان را چو باران ببایستگی | روان را چو دانش بشایستگی |
وقتی که میخواهد کسی را دعا کند اگر مرد است میگوید:
که بیداردل پهلوان شاد باد | روانش پرستندهٔ داد باد |
و اگر زن است میفرماید:
سیه نرگسانت پر از شرم باد | رخانت همیشه پرآزرم باد |
هر وقت بلیّه و مصیبتی عارض میشود و مخصوصاً هرجا که مرگ کسی فرا میرسد تخلّف نمیکند از اینکه بیوفائی روزگار و فانیبودن انسان را متذکّر شود و عبرت گیرد. فیالحقیقه اینهمه که نسبت برباعیّات حکیم عمر خیّام تعشّق میورزیم (و حقّ داریم) اگر درست بنگری بینی که مایهٔ سخن همه از فردوسی است. زیرا که چون رباعیّات خیّام را خلاصه کنیم و اصل مغز و معنی کلام او را درآوریم جز این نیست که بر کوتاهی عمر افسوس میخورد و اظهار حیرانی میکند که برای چه آمدیم و کجا میرویم وبعد از این حیات چه خواهیم شد. پس گوش بده ببین فردوسی درین باب چه میگوید: