این برگ نمونهخوانی نشده است.
گفت علّاف: این منم خواهان تو / جان من بادا فدای جان تو
گفت: روزی گر خلاف آید میان / از سخنچینان و بدخواهانمان
با چه خواهی زد مرا ای خوشبیان / گفت: خواهم زد به این چوب قپان
رو ترش کرد و بگفتا الامان / نیست تن را طاقت چوب ایفلان
پس به راه افتاد آن زیبانگار / کرد بر دکّان بقّالی گذار
داد دل از دست بقّال جوان / گفت آنچ علاف گفته بود آن
خاله سوسکه پاسخش با ناز داد / کاینچنین باید جوابم باز داد
گفت بقّال ای نگار دلربا / از سفر بگذر بشو همسر مرا