در مورد مهاجرین رشت مهاجرین گیلان هم اسمش را گذاشته بودند یک مقرراتی وضع کرده بود یه کمکی میکردند بهر کدام یک مبلغی میدادند ما هم با همان زندگی میکردیم و یکروزی یکی از اشخاصی یکی از دوستان من که در بانک شاهی کار میکرد تحویلدار بانک شاهی بود هدکاشیر بانک شاهی بود بمن گفتش که یه محلی در بانک شاهی هست ممکنه شما بیائید تقاضا بکنید رفتم و امتحان دادم و تقاضا کردم و قبول شدم. ضمناً سپهدار رشتی نخستوزیر بود. او ارتباط داشت با پدر من. پدر من با او خیلی خیلی نزدیک بود و او خواست کمک بکنه. مرا فرستاد پیش سردار همایونی بود که رئیس قزاقخانه شده بود بجای ساراسلسکی. ساراسلسکی یک روسی بود که فرمانده بریگاد قزاق بود. در این جنگ شمال که شکست خوردند گویا گفتند که این ساراسلسکی با روسها ساخته و بنابراین او را معزول کردند و سردار همایون را که افسر یک بریگاد دیگری بود در ایران که غیر از قزاق بود. او را کردند رئیسی بریگاد قزاق یعنی فرمانده قوائی در ایران در واقع. سپهدار معرفی کرده به او که من برم آنجا به من به شغلی بدهند. یکروزی رفتم آنجا تو همان قزاقخانه تهران که سر چهارراه قزاقخانه است در.. در تهران یک (؟) بعدها. رفتم آنجا و دیدم یه ترتیبی و هیچکس معلوم نیست اینجا اینجا این اداره برای چی هست چه کار میکنه؟ کسی دو سه روز اینجا بیتکلیف موندم ول کردم بله رفتم در همین بانک شاهی و آنجا استخدام شدم و سپهدار وقتی که اطلاع پیدا کرد که - یعنی اطلاع پیدا نکرده بود یکروز نهار پیشش بودم روز جمعه گفتش که خب حالا شما آنجا مشغول هستید؟ گفتم نه گفت برای چی گفتم اصلاً رفتم آنجا معلوم نیستش که این قراقخانه میدانید در حال چی چیز بود پاشیدن و پاشیدگی بود و بعدها کودتا که شد سردار همایون و تمام این بساط بهم خورد. اصلاً چیزی نبود حکومتی نبود تشکیلاتی نبود. گفتم نه آنجا دیدم خیلی بی تکلیفم رفتم در بانک شاهی استخدام شدم. گفت حالا چقدر میگیری؟ گفتم که سی تومن. گفت نه مقصودم اینست که درآمدت چقدر است. گفتم که سی تومن. گفت آخه دخل و پخل