کردیم این کار با کیفیت بهتری انجام بگیرد یا در مورد حضور دانشجویان در کلاس درس سختگیری بیشتری کردیم. ولی مجموعه این کارها باعث شد که بهانهای بدست باز این سازمانهای سیاسی که ما نمیشناختیم و در دانشگاه فعالیت میکردند بدهد اعتصابات دامنهداری در دانشگاه تهران شروع بشود. البته وضع به این صورت بود که هر بار در دانشگاه تهران تظاهرات یا اعتصابی میشد دامنه این تظاهرات به جاهای دیگر هم سرایت میکرد و در آنجا هم به بهانههای دیگری اینگونه تظاهرات میشد. این وضع برای من بسیار دردناک بود و واقعاً نمیدانستم چه باید کرد. هویدا و مقامات امنیتی معتقد بودند میبایست مسئولان تظاهرات و کسانی که کلاسهای درس را بهم میزنند از دانشگاه اخراج بشوند. پاسخ من به آنها این بود که اگر من بتوانم مسئول اختلال نظم تدریس در دانشگاه را پیدا کنم با کمال میل آنها را به کمیتههای انضباطی دانشکده مربوط معرفی خواهم کرد و طبق مقررات با آنها رفتار خواهد شد. اما در شرایطی که من نمیدانم مسئول این کارها چه کسانی هستند چگونه ممکن است تصمیم انضباطی گرفته شود. مأموران امنیتی معتقد بودند که انجام این کار میسر است چرا که آنها فهرست دانشجویان اخلالگر را دارند. ولی این حرف برای من قانعکننده نبود و به آنها پاسخ دادم که دانشجویان فرزندان من هستند و تا تاریخی که ثابت نشود کسی واقعاً موجب برهم خوردن نظم تدریس در دانشگاه شده من نمیتوانم صرفاً به اعتماد به اطلاع مسئولان امنیتی تصمیم بگیرم. و حتی اضافه کردم که از نظر من دانشجو حق دارد در محوطه دانشگاه تظاهراتی بکند با فریاد بزند ولی حق ندارد کلاس درس را بهم بزند. و آن چیزی که باعث میشود من احیاناً تصمیم انضباطی درباره او بگیرم اخلال در کار آموزشی است، نه اینکه چرا داد و فریاد کرده. خاطرم هست در یکی از جلسههای بیشماری که در این باره تشکیل دادیم سپهبد مقدم که در آن زمان شاید سرلشکر بود و بعد به درجه سپهبدی رسید و خود رئیس سازمان اطلاعات و امنیت شد و عاقبت هم اعدام شد. به من میگفت که دانشجو در دانشگاه میبایست درس بخواند و او حق ندارد وارد مسائل غیر آموزشی