این برگ همسنجی شدهاست.
۳۲
گلستان سعدی
عاقبت گرگزاده گرگ شود | گرچه با آدمی بزرگ شود |
سالی دو بر این بر آمد طایفهای از اوباش محلت بدو پیوستند و عقد موافقت بستند و به وقت فرصت وزیر را با دو پسرش بکشت و نعمت بیقیاس برداشت و در مغاره دزدان بجای پدر بنشست و عاصی شد. ملک دست تحیر به دندان گرفت و گفت:
شمشیر نیک ز آهن بد چون کند کسی | ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس | |||||
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست | در باغ لاله روید و در شورهزار خس |
زمین شوره سنبل بر نیارد | در او تخم و عمل ضایع مگردان | |||||
نکوئی با بدان کردن چنانست | که بد کردن بجای نیکمردان |
حکایت – سرهنگزادهای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاست و فهم و فراستی زایدالوصف داشت هم از خردی آثار بزرگی در ناصیهٔ او پیدا بود.
بالای سرش ز هوشمندی | میتافت ستارهٔ بلندی |