و اتله: بست و كشيد آن را.
اتلال
( atalāl ) م. ع. اتل اتلا و اتلالا مر. اتل.
اتلام
( atlām ). ع ج تلم ( talam ).
اتلان
( atalān ) م. ع. اتل اتلا و اتلانا مر. اتل.
اتلاه
( etlāh ) م. ع. اتلهه المرض اتلاها: هلاك گردانيد ويرا بيمارى. و نيز اتلاه: فراموش كنانيدن. و اتلاف كردن.
و از عشق سرگشته و بيخود كنانيدن.
اتلاه
( ettelāh ) م. ع. اندوهمند شدن.
و سرگشته گرديدن بر فرزند و جز آن يق اتله الرجل اذا اشتد جزعه. و بيخود گردانيدن يق اتلهه النبيذ اى ذهب بعقله.
اتلة
( atellat ) ع. ج تليل ( talil ).
اتلع
( atla' ) ص. ع. رجل اتلع:
مرد دراز گردن.
اتلئباب
( etle'bāb ) م. ع. اتلئب الامر اتلئبابا: راست شد آن كار. و اتلئب الحمار: راست ايستاد خر. و اتلئب الطريق: دراز كشيد راه.
اتم
( atm ) م. ع. شكافته شدن دو درز مشك و جز آن. و يك درز گرديدن. و بريدن.
و مقيم بودن در جاى (و الفعل من نصر).
اتم
( atam ) ا. ع. درنگى يق فى سيره اتم: در رفتارش درنگى است. و ا خ. نام وادى.
اتم
( atam ) م. ع. اتم اتما (از باب ضرب و سمع): درنگى كرد.
اتم
( atom ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - باصطلاح يونانى ذره و جسمى كه بواسطۀ شدت صغر آن را غير قابل انقسام فرض كردهاند. مر.
اتوم.
اتم
( otom ) ا. پ. زيتون برى. لغة فى عتم.
اتم
( atamm ) ص. ع. كاملتر و تمامتر.
اتمار
( etmār ) م. ع. اتمر الرطب اتمارا: خرما شد رطب. و اتمرت النخلة: بار آورد خرما بن و بار آن بحد رطب رسيد. و اتمر القوم: خرما خورانيد آن قوم را. و اتمروا: خداوند خرماى بسيار شدند.
اتماك
( etmāk ) م. ع. اتمك الكلاء الناقة: فربه گردانيد اين گياه آن ماده شتر را.
اتمام
( etmām ) م. ع. اتمه اتماما:
تمام گردانيد آن را. و اتم النبت: تمام شد نمو گياه و گل آورد. و اتم القمر: بدر تمام گرديد ماه. و اتم فلانا: تم و يا تمة داد فلان را. و نيز اتمام: نزديك رسيدن هنگام زادن زن يق اتمت الحبلى.
اتمام
( etmām ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - انجام و آخر و ختم و انتها. و تكميل. و اتمام مصلحت نمودن: ختم كردن كارها.
اتمهلال
( etmehlāl ) م. ع. اتمهل الشئى اتمهلالا. دراز شد آن چيز.
و راست و سخت گرديد.
اتميد
( etmid ) ا. پ. آهن قلبه. و يوغ و سپار و اپميد.
اتمئرار
( etme'rār ) م. ع. اتمار الرمح اتمئرارا: سخت شد نيزه. و اتمار الذكر:
سخت شد نعوظ نره.
اتمئلال
( etme'lāl ) م. ع. دراز و راست و سخت شدن.
اتن
( atn ) م. ع. اتن به اتنا و اتونا (از باب ضرب): مقيم و ثابت شد در آنجاى.
و اتن اتنا (از باب نصر): برآمد دو پاى مولود پيش از دو دستش برخلاف عادت. و اتنت المراة: بچۀ نگونسار زائيد آن زن.
اتن
( otn ) و ( oton ) ع. ج اتان.
اتن
( oton ) ا. ع. زمين بلند. و ج اتان و اتون.
اتناخ
( etnāx ) م. ع. اتنخه الدسم:
ناگوار كرد آن را روغن.
اتناميس
( atnāmis ) ا. ع. بابونۀ صحرائى.
اتنان
( atnān ) ع. ج تنّ.
اتنان
( etnān ) م. ع. اتن فلان اتنانا:
دور شد فلان. و اتن المرض الصبى: زاد خواست گردانيد بيمارى آن كودك را يعنى كلان نمىگردد.
اتنان
( atanān ) م. ع. اتن اتنانا (از باب ضرب): گام نزديك نهاد.
اتنوگرافى
( etnogāfi ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - علمى كه در آن از طبقات مختلف مردمان بحث مىكنند.
اتو
( atv ) ا. ع. استقامت در سير و سرعت سير. الحديث: لنا نرمى الاتو و الاتوين:
مىانداختيم تير را يكبار و دوبار يعنى بعد از نماز مغرب. و ما احسن اتويدى هذه الناقة. چه نيك است وا گردانيدن اين ماده شتر دو دست خود را در سر. و نيز روش.
و مرگ. و سختى. و بسيارى سختى. و شخص بزرگ. و عطيه و لفلان اتو يعنى فلان داراى عطيه است. و جاء اتوه. يعنى برآمد مسكۀ آن و اين را در صورتى گويند كه شير را جهت برآمدن مسكه بجنبانند.
اتو
( atv ) م. ع. اتا البعير اتوا (از باب نصر): شتاب كرد آن شتر در سير. و اتا الرجل: عطا كرد آن مرد. و اتوته اتوا و اتاوة: پاره دادم او را و باج دادم او را. و اتت النخلة و الشجرة اتوا و اتاء: برآمد بار آن نخل و بار آن درخت و ظاهر شد صلاح آن. و بسيار گرديد بار آن.
اتو
( otu ) ا. پ. - مأخوذ از هندى - دست افزارى آهنين و يا برنجين كه در ميان آن آتش ريزند تا گرم شود و جامه را بدان صاف كنند.
و اتو كشيدن ف م.: استعمال اتو بروى