فارسى و بمعناى آن.
اتروب
( atrub ) ا. پ. يك نوع بيمارى كه پوست بدن را سست و نرم مىكند.
اتروپين
( atropin ) ا. پ. - مأخوذ از فرانسه - داروئى سمى كه از بلادن اخذ مىكنند.
اترود
( otrud ) ا. ع. نوكر حاكم. و چاووش. و سرهنگ. و پسر سرهنگ. و طفل و كودك. و پيادۀ كوتوال و شاطر سلطان كه بىوظيفه همراه باشند.
اترهوة
( etrahvat ) ا. ع. كبر و غرور و خودبينى.
اتريش
( otric ) ا خ. پ. يكى از ممالك فرنگستان كه نمسه نيز گويند. مر. نمسه.
اتزار
( ettezār ) م. ع. گناه كردن.
اتزاع
( ettezā' ) م. ع. باز ايستادن.
اتزان
( ettezān ) م. ع. سنجيده گرفتن يق اتزن الاخذ. و سنجيده شدن شعر و ميانه حال گشتن يق اتزن الشعر اى اعتدل.
اتساخ
( ettesāx ) م. ع. آلوده گشتن بريم و چرك.
اتسار
( ettesār ) م. ع. بهره كردن گوشت جزو را.
اتساع
( etsā' ) م. ع. اتسعوا اتساعا:
نه تن شدند. و خداوند شترانى شدند كه نه روز يكبار آب مىخورند.
اتساع
( ettesā' ) م. ع. فراخ شدن.
اتساع
( ettesā' ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - وسعت و بزرگى بقدر كفايت. و قابليت گنجايش و فراخى و گشادى. و اتساع دادن ف م.:
فراخ كردن و گشاد نمودن.
اتساق
( ettesāq ) م. ع. ترتيب دادن.
و راست و تمام شدن. و فراهم آمدن.
اتسام
( ettesām ) م. ع. داغ و نشان پذيرفتن.
و خويشتن را بچيزى داغ و نشان كردن.
اتست
( otsat ) ا. پ. نام گياهى.
اتسز ( atsez ) و اتسيز
( atsiz ) و ( etsiz ) ا خ. پ. پادشاه دوم از سلسلۀ خوارزميان و معاصر با سلطان سنجر سلجوقى و باجگزار وى اگرچه در آخر ياغى شده با سلطان جنگ كرد. و از 544 تا 551 پادشاهى نمود و احفادش تا زمان چنگيز در ايران پادشاهى داشتند و آخرين آنها سلطان محمد خوارزمشاه بود.
اتشاح
( ettecāh ) م. ع. حمايل بگردن درافكندن.
اتشار
( ettecār ) م. ع. تيز و تنگ كردن خواستن زن دندان را تا كم سن نمايد.
اتشاق
( ettecāq ) م. ع. وشيق ساختن.
و قديد كردن گوشت را.
اتشح
( atcah ) ص. ع. رجل اتشح:
مرد داراى تشحة و با كوشش و حميت.
اتشى
( atci ) ا. پ. سيخول و خارپشت بزرگ تيرانداز.
اتصاف
( ettesāf ) م. ع. صفت كردن.
و ستوده شدن. و با هم ستودن چيزى را.
اتصاف
( ettesāf ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - بيان و وصف و توصيف و تفسير. و خلوص اتصاف يعنى داراى خلوص و صداقت كه بيان و تفسير مىكند راستى را. و سعادت اتصاف: داراى سعادت و نيكبختى و سعادتمند.
اتصال
( ettesāl ) م. ع. رسيدن. و پيوستن.
و پيوسته شدن كار بىجدا شدگى.
اتصال
( ettesāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - پيوستگى و چسبيدگى. و اتحاد و يگانگى. و پيوستگى دو چيز بهم. و رسيدگى. و پيوند. و ارتباط و مجاورت.
اتضاح
( ettezāh ) م. ع. پيدا شدن و آشكارا گرديدن.
اتضاع
( ettezā' ) م ع. فرومايه و ناكس و دون مرتبه شدن. و پست كردن سر شتر را تا پاى بر گردن وى نهند و برنشينند.
اتضان
( ettezān ) م. ع. نزديك گرديدن.
اتطاء
( ettetā' ) م. ع. آماده شدن. و نرم و آسان گرديدن. و راست و درست شدن.
و استيخ ايستادن. و بنهايت درستى رسيدن.
اتطان
( ettetān ) م. ع. اقامت نمودن بجائى. و جاىباش ساختن.
اتعاب
( et'āb ) م. ع. اتعبه اتعابا:
مانده گردانيد او را. و اتعب انائه: پر كرد ظرف خود را. و اتعب القوم: خداوند مواشى مانده شدند آن گروه. و اتعب العظم:
باز شكست استخوان پيوند گرفته را.
اتعاد
( etteād ) م. ع. وعده پذيرفتن. و باهم وعدهبندى كردن.
اتعاس
( et'ās ) م. ع. اتعسه الله اتعاسا: هلاك گردانيد او را خداى.
اتعاظ
( etteāz ) م. ع. پند پذيرفتن. يق السعيد من وعظ بغيره و الشقى من اتعظ به غيره.
اتعب
( at'ab ) ص. ع. ماندهكنندهتر و زحمتدارتر.
اتغاب
( etqāb ) م. ع. هلاك گردانيدن.
و فاسد كردن. و گرسنه كردن. و عيبدار كردن.
و چركين نمودن.
اتغام
( etqām ) م. ع. اتغمه الطعام اتغاما: ناگوارد آورد او را طعام.
اتفار
( etfār ) م. ع. اتفر اتفارا:
دراز شد موى بينى او.
اتفار
( ettefar ) م. ع. افزون شدن.
اتفاف
( atfāf ) ع. ج تفّ.
اتفاق
( ettefāq ) م. ع. باهم يكى شدن. و همديگر را سازوارى نمودن. و باهم نزديك گرديدن.
اتفاق
( ettefāq ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - اتحاد و يگانگى. و همراهى و دمسازى. و موافقت و يكدلى و يكجهتى و عدم اختلاف و سازش.