فيروز. و رهنما و هادى. وا. غربال. و اسباب صافى شكر.
اپسان
( apsān ) ا. پ. سنگ فسان كه بدان تيغها تيز كنند.
اپشك
( apcak ) ا. پ. شبنم.
اپغده
( epqade ) ص. پ. بيهوده و احمق و مهمل و شوريده و كمعقل.
اپكانه
( apkāne ) ا. پ. سقط جنين و افتادن بچۀ نارسيده از شكم مادر.
اپميد
( epmid ) ا. پ. آهن قلبه. و يوغ گاو.
اپيرش
( apirac ) ا. پ. ميدان اسبدوانى.
اپيرك
( epayrak ) ا. پ. رنگ سربى.
و ا خ. نام جزيرهاى.
اپيرنداخ
( apirandāx ) ا. پ. تيماج و سختيان.
اپيز
( apiz ) و
اپيزه
( apize ) ا. پ. ظرف و آوند. و آفتابه. و كوزه و دول خميدهاى كه با آن آب مىكشند.
اپيكا
( apikā ) ا پ. - مأخوذ از فرانسه - ريشۀ دوائى كه جهة قى استعمال مىكنند و از برزيل ينگى دنيا مىآورند.
اپيون
( apyun ) ا. پ. افيون و ترياك و مهانل و مهانول.
ات
( at ) ضمير متصل مخاطب كه بآخر اسم ملحق مىشود و چون اسم به هاى غير ملفوظ منتهى شده باشد الف آن برقرار خواهد بود.
مانند خانهات وگرنه الف را در درج ساقط نموده بجايش فتحه مىآورند مانند كتابت و دوستت و اگر در آخر اسم الف ساكن بود الف ات را به ى بدل مىكند مانند خدايت.
ات
( att ) م. ع.
اته
( attahu ) اتّا و ماتة (از باب نصر): غالب شد او را به حجت. و ات راسه: شكست سر او را.
اتا
( atā ) ع. ج اتاوة.
اتا
( atā ) و ( etā ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - پدر.
اتاء
( etā' ) م. ع. اتت الماشية اتاء (از باب نصر): برآمد نماى ماشيه يعنى بچه و يا شير آن بيفزود. و اتت النخلة و الشجرة اتوا و اتاء: برآمد بار خرما بن و درخت.
و يا ظاهر شد صلاح آن. و يا بسيار گرديد بار آن.
اتاء
( etā' ) ا. ع. هر چيز.
اتاء
( atā' ) ا. ع. هر آنچه در جوى آب افتد از قبيل چوب و برگ.
اتاء
( atā' ) و ( etā' ) ا. ع. عطش و تشنگى.
و درآمد هر چيز از حبوب و از بار خرما بن.
و نماى بچۀ شتر و گاو و جز آن. و نماى شير آنها. و قولهم كم اتاء ارضك يعنى چند است حاصل زمين تو.
اتاء
( ettā' ) م. ع. وعده پذيرفتن.
اتاب
( etāb ) م. ع. اتابه اتابا: با وى كرد كارى را كه از آن شرم دارد. و خشمناك گردانيد او را. و برگردانيد او را از حاجت وى برسوائى.
اتآب
( etteāb ) م. ع. رسوا گرديدن.
و شرمنده شدن.
اتاب
( etāb ) ع. ج اتب.
اتابك
( atābak ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - پدر بزرگ. و لله و ادب آموز. و امير بزرگ.
و اميرى كه بجاى پدر باشد. و نگهبان و حامى و استاد و معلم. و چوبى كه وقت خم دادن كمان در زه درآورده بكمان بندند تا راست نگردد.
و ا خ. لقب سعد زنگى پادشاه شيراز - گويند شبى سلطان سنجر در حالت مستى سعد زنگى را كه استاد و لله و معلم او بود پادشاهى بخشيد.
پس از وفات سلطان همينكه سعد زنگى پادشاه شد خود را بلقب قديم كه اتابك بوده مىخواند و لفظ پادشاه بر برادرزادگان سلطان مقرر گردانيد. و اتابك اعظم: از القاب وزير اول و صدر اعظم مىباشد.
اتاة
( atāt ) ا خ. ع. نام زنى از قبيلۀ بكر بن وائل. و نام كوهى. و در هر دو معنى غير منصرف است.
اتات
( atāt ) ا. ع. - مأخوذ از تركى - حشمت و شوكت و جلال و عظمت و بزرگوارى.
اتاحة
( etāhat ) م. ع. تقدير كردن يق اتاحه الله و اتاح له الشيئى.
اتاد
( etād ) ا. ع. رسنى كه بر پاى ماده گاو وقت دوشيدن بندند.
اتاده
( etādeh ) ا. پ. باجگزار و اهل ذمه. و رشوه دهند.
اتار
( etār ) م. ع. اتارته البصر و اليه اتارا. پيروى كردم او را و در پى وى نگران ماندم. و اتاره بالعصا: زد او را بچوبدستى. و اتار اليه النظر: تيز نگريست بسوى وى.
اتارة
( etārat ) م. ع. بازگردانيدن كسيرا پس از بار ديگر يق اتاره اتارا. و نيز بيم كردن يق فلان يتار على ان يؤخذ. و اترت النظر الى فلان: تيز نگريستم فلان را.
اتازونى
( etāzuni ) ا خ. پ. - مأخوذ از فرانسه - ممالك متحدۀ امريكا.
اتاسة
( etāsat ) م. ع. باطل كردن قول.
على عليه السلام: لا يتسنهم عن ذلك اى لابطلن قولهم.
اتاعة
( etāat ) م. ع. قى كردن. و اتاع القئ: اعادۀ قى نمود.
اتاق
( etāq ) م. ع. اتاق الحوض:
پر كرد آن حوض را از آب. و كذلك اتاق الاناء. و اتاق القوس: تمام كشيد آن كمان را.
اتاق
( otāq ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - خانه و دار. و خيمه و چادر.