آل تمغا
( āl-tamqā ) ا خ. پ. مهر و نگين پادشاهان ترك.
آلچخت
( ālcaxt ) ا. پ. آز و حرص.
و احتياج. و اميد و توقع.
آلدهيد
( āldehid ) ا. پ. - مأخوذ از فرانسه - جسمى مايع و بيرنگ و بويش شبيه به اتر و داراى خاصيت مخصوصى كه املاح و نقره و جيوه را بحالت فلزى احيا مىكند و از اين جهت در ساختن آئينه يعنى در جيوه اندود كردن به روى بلور بكار مىبرند.
آلر
( ālar ) و ( āler ) ا. پ. سرين و كفل.
آلزاس لورن
( ālzās-loren ) ا خ. پ يكى از ايالات قديم فرانسه كه اكنون در تصرف دولت آلمان مىباشد (پس از جنگ بين الملل در 1919 دوباره بفرانسه تعلق گرفت) و منقسم مىشود بسه جزء: آلزاس سفلى كه حاكم نشين آن شهر استراسبورگ است و آلزاس عليا حاكمنشين آن شهر كلمار و لورن حاكمنشين آن شهر متز. جمعيت اين ايالت از همه جهة 000 ر 604 ر 1 نفر مىباشد و مساحت سطحش 500 ر 14 كيلومتر مربع.
آلست
( ālast ) ص. پ. سمين و فربه و ا. آلروسرين و كفل.
آلسر
( ālsar ) ا. پ. سرين.
آل طمغا
( āl-tamqā ) ا. پ. مر.
آل تمغا.
آل عبا
( āle-abā ) ج ا خ. پ. - مأخوذ از تازى - حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و حضرت امير المؤمنين و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السلام.
آلغده
( āloqde ) ص. پ. قهرآلود و خشمگين. و جنگآور. و مخلوط و شوريده.
آلغونه
( ālqune ) ا. پ. غازه و سرخى كه زنان بر روى مالند و سرخاب نيز گويند.
آلف
( ālef ) ص. ع. خوگيرنده و دوست گيرنده ج: الاّف.
آلفات
( ālefāt ) ع. ج آلفة ( ālefat ).
آلفة
( ālefat ) ص. ع. مؤنث آلف. ج:
آلفات و اوالفات.
آلفت
( ālaft ) و ( āloft ) ا. پ. اندوه و رنج. و آشفتگى.
آلفتگان
( āloftegān ) پ. ج آلفته.
آلفتن
( āloftan ) ف ل.: پ. آشفتن و خشمناك شدن. و عاشق شدن و شيفته و شوريده شدن.
آلفته
( ālofte ) ص. پ. آشفته و خشمناك.
و درويش و نامراد. و ديوانه و مجنون و بىعقل. و شكسته و ضعيف و ناتوان. و گدا و مفلس. و ولگرد. و ا. گوى. و هوى و هوس.
آلفتيدن
( āloftidan ) ف ل.: پ.
آلفتن.
آلفخت
( ālfaxt ) ا. پ. چوب عود.
آلك
( ālak ) ا. پ. سنبل الطيب. و مصغر آل.
آلكى
( ālki ) ا. پ. پالكى. و صندلى راحت.
آلگونه
( ālgune ) ا. پ. مر. آلغونه.
آلام
( ālām ) ع. ج الم.
آلام
( ālām ) ج ا. پ. - مأخوذ از از تازى - دردها و رنجها. و امور ناملايم.
آل محمد
( āle-mohammad ) ج ا خ.
پ. - مأخوذ از تازى - حضرت امير المؤمنين على بن ابي طالب، حضرت فاطمه و يازده فرزند آن دو بزرگوار سلام اللّه عليهم.
آلنج
( ālonj ) ا. پ. آلوچۀ جنگلى.
آلنگ
( ālang ) ا. پ. گوى و خندقى كه در اطراف قلعه جهت محاصره سازند و لشكريان در آنجا جمع شده مانع آمد و شد مردم شوند و آن را مورچال نيز گويند. و همچنين ديوارى كه جهت محافظت خود سازند. و ا ج. مردمى را گويند خواه در درون و يا بيرون قلعه جابجا كه جهت محاصره تعيين كرده باشند.
آلو
( ālu ) ا. پ. ميوۀ درخت آلوبن كه رسيدۀ آن شيرين، آبدار و داراى هسته است. و نام چندين قسم ميوۀ ديگر. و داش و كورۀ خشت پزى.
آلو
( ālu ) ص. پ. آلوده و ملوث و ناپاك.
آلواه
( ālvāh ) ا. پ. خولنجان.
آلوبالو
( ālu-bālu ) ا. پ. ميوهاى هستهدار و از جنس گيلاس و ترشمزه و سياه رنگ.
آلو بخارا
( ālu-boxārā ) ا. پ. يك قسم آلو خشك ترشمزه و پوست كنده كه از دهات خراسان آورند و از آن مربا و خورشها و آشها ترتيب دهند.
آلوبرقان
( ālu-baraqān ) ا. پ. قسمى آلوى خشك كه از برقان مىآورند و پستتر و درشتتر از آلوى بخارا و سياه رنگ.
آلوبن
( ālu-bon ) ا. پ. درخت آلو.
آلوچه
( ālu-ce ) ا. پ. ميوهاى كوچكتر از آلو و رسيدۀ آن پرآبتر.
آلود
( ālud ) ص. پ. ملوث و آلوده و آميخته شده. و معيوب و ناپاك و پليد. و پاشيده.
و هميشه مركب و با موصوف استعمال مىشود مانند خوابآلود: كسى كه درست از خواب بيدار نشده باشد. و غبارآلود:
كسى كه بر روى و پيكر او غبار نشسته باشد.
و خونآلود: جائى كه آلودۀ بخون باشد