عبد الصمد همدانى طاب ثراه مشغول تحصيل مىگردد و با جدامى اين بندۀ مصنف مرحوم ملا محمد شهيد كوهبنانى در خدمت آن بزرگوار تحصيل معارف و فضايل مىكند و پس از شهادت مرحوم ملا عبد الصمد از راه همدان در سال 1214 بايروان معاودت مىنمايد و پس از چندى بمكۀ معظمه زادها اللّه شرفا و تعظيما مشرف مىشود و پس از مراجعت چون ايروان در تصرف دولت روس درآمده بود سكناى در آن جا را جايز ندانسته بشهر تبريز مهاجرت مىنمايد و از جانب نايب السلطنه عباس ميرزا مورد تفقدات مىشود و سمت ملا باشيگرى اولاد مرحوم نايب السلطنه را تحصيل مىكند تا در زمان سلطنت شاهنشاه محمد شاه طاب ثراه شخص اول و صدر اعظم دولت عليۀ ايران مىگردد. و در زمان صدارت برحسب وصاياى مرحوم ملا عبد الصمد اعلى اللّه مقامه در احسان بفقرا و ضعفا كوتاهى نكرده در آبادانى مملكت كوشيده و خبرات و مبرات ويرا همه ديده و شنيدهاند. و پس از فوت آن شاهنشاه و استعفاى از صدارت به عتبات عرش درجات تشرف جسته و در سال 1265 هجرى در كربلاى معلى برحمت ايزدى مىپيوندد و اكنون مقبرۀ آن مرحوم مزار عامه است.
آقال
( āqāl ) ا. پ. افگندنى و سقط و بكار نيامدنى و تراشه و خلاشه و جز آن.
آقاواينى
( āqāvāyni ) ص. پ. - مأخوذ از مغولى - منسوب به شاهزادگان خانوادۀ سلطنتى.
و شريعت آقاواينى: نگاهداشتن پاس حقوق خويشاوندى.
آقايان
( āqāyān ) پ. ج آقا.
آقائى
( āqā'i ) ا. پ. - مأخوذ از مغولى.
جاه و جلال برادر كلان. و شاهزادگى و سلطنت.
آقچه
( āqce ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - روپيه و اشرفى.
آق سنقر
( āq-sonqor ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - يك نوع مرغ شكارى. و زور. و آفتاب.
و ا خ. يكى از پادشاهان تركستان.
آقشام
( āqcām ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - نوبتى كه لشكريان با شيپور و بالابون در وقت غروب آفتاب نوازند.
آقشته
( āqecte ) ا. پ. انبار خانه و مخزن.
آقطى
( āqti ) ا. پ. - مأخوذ از يونانى - يك قسم از خمان.
آق مزار
( āq-mazār ) ا خ. پ. چپر خانهاى در راه زنجان و تبريز در ميانۀ نيك پى و سرچم. و نام دهى.
آقوش
( āquc ) ا. پ. شير بيشه. و ببر.
و پلنگ.
آك
( āk ) پ. كلمهايست كه چون در آخر اسمى درآيد دلالت مىكند بر نسبت و تشبيه مانند مغاك و تباك.
آك
( āk ) ا. پ. عيب و عار و آسيب و آفت. و ده آك ص. يعنى داراى ده عيب كه تازيان آن را تازيگانيده و ضحاك گفتهاند.
آكا
( ākā ) ا. پ. - مأخوذ از تركى - برادر كلان.
آكال
( ākāl ) ع. ج. آكلة ( ākelat ).
و ذو الآكالال ج ا.: مهتران قبيله كه چهارم حصۀ غنيمت بهر خود گيرند. و آكال الملوك:
مأكل پادشاهان. و آكال الجند: ارزاق لشكر.
آكام
( ākām ) ع. ج. اكمة ( ākammat ).
آكام
( ākām ) ا. پ. قارچ و سماروغ.
آكپ
( ākop ) ا. پ. گرداگرد اندرون دهان. و آبنوس.
آكچ
( ākac ) ا. پ. قلاب. و قلابى كه بدان يخ را در يخچال اندازند. و قلابى كه كشتى بانان بدان كشتى دشمن را بسوى خود كشند.
و ميوۀ صحرائى كه گياه آن را علف شيران و لفاح برى نامند.
آكح
( ākah ) ا. پ. جلاب كه عبارت از داروى چندى است در آب جوشانيده و صاف كرده.
آكحج
( ākahj ) ا. پ. آكح و جلاب.
آكخ
( ākax ) ا. پ. آكح و جلاب.
آكركره
( ākarkare ) ا. ريشۀ گياهى از طايفۀ بابونه كه عاقر قرحا نيز گويند.
آكس
( ākos ) ا. پ. قلم آهنى كه سنگ تراشان بدان سنگ تراشند. و مالۀ بنائى. و چوبى كه در سرش قلاب بود.
آكسته
( ākaste ) ص. پ. محكم بسته.
اكسه
( ākase ) ص. پ. آويخته و آويزان. و چنگ در چيزى زده.
آكشته
( ākacte ) ص. پ. محكم و مستحكم و استوار. و مضبوط. و موفور و سرشار و پر.
آكل
( ākal ) ص. ع. اكولتر و خورندهتر.
و آكل نفسه فريبون.
آكلة
( ākelat ) ا. ع. ماشيهاى چرنده. و زنگ و غانغرايا. و آكلة اللحم: كارد. و چوب دستى آهندار. و آتش. و تازيانه.
آكله
( ākele ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - باصطلاح طب بيمارى كه عضو از آن خورده شود.
آكنج
( ākanj ) ا. پ. قلابى كه بدان يخ در يخدان اندازند.
آكنده
( ākande ) و ( ākonde ) ا. پ.
اصطبل و معاف.
آكو
( āku ) ا. پ. پرندۀ شوم نامبارك كه بوم نيز گويند.
آكوچ
( ākuc ) ا. پ. يك نوع ميوه كه داراى چندين هسته است و ازگيل نيز گويند.
آكورس
( ākurs ) ج ا خ. پ. جزاير چندى در اقيانوس اطلس متعلق بدولت پرتغال