آفاقى
( āfāqi ) ص. پ. كسى كه مسافرت بسيار كرده باشد.
آفة
( āfat ) ا. ع. عاهة و آفت و آسيب.
ج: آفات.
آفت
( āfat ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - هر چيزى كه فاسد كند چيزى را. و بليه و بلا. و آسيب.
و حادثه و سانحه. و مرگامرگى كه در ميان حيوانات افتد. و آن چيزى كه فاسد كند غله و ديگر كشتها را. و آفت ارضى: آفتى كه متعلق به اراضى ملكى باشد مانند خرابى قنات. و آفت ديو: آبلههائى كه از ترس در حين خواب در لب بروز مىكند و قوبا. و آفت سمائى:
آفتى است كه از نيامدن باران و ملخ خوراگى و سن خوارگى و جز آن در زراعت وارد مىآيد.
آفتاب
( āftāb ) ا. پ. تابش مهر همچون ماهتاب كه تابش ماه است. و شمس و مهر و خورشيد. و قباس. و روز. و شراب انگورى.
و روح. و آفتاب عالمتاب: خورشيد كه بهمۀ عالم مىتابد. و آفتاب عالمسوز:
خورشيد كه مىافروزد همۀ عالم را. و آفتاب زرد: نزديكهاى غروب آفتاب. و آفتاب زردرو: خربزه. و آفتاب دولت:
بخت و اقبال. و آفتاب ساده ا خ: سليمان پيغمبر و. آفتاب سر ديوار يا آفتاب كوه ا.: انتهاى عمر و زندگانى و زوال دولت و كامرانى. و آفتاب بر ديوار رفتن يا آفتاب بر كوه رفتن ف ل.: زايل شدن دولت و اقبال. و بآخر رسيدن عمر.
و آفتاب فرود كوه رفتن يا آفتاب فرو رفتن: زايل شدن دولت و اقبال.
و بآخر رسيدن زندگانى. و آفتاب بگل اندودن ف م.: پنهان كردن چيزى كه در نهايت ظهور باشد.
آفتابپرست
( āftāb-parast ) ص. پ. كسى كه آفتاب مىپرستد و آن را مانند خداى ستايش مىكند. و ا. جانورى شبيه به چليپاسه. و گل نيلوفر. و هر گلى كه بطرف آفتاب رود و برگهاى آن بدان جانب ميل كند.
آفتابپرستى
( āftāb-parasti ) ا. پ.
ستايش آفتاب. و آئين كسانى كه آفتاب مىپرستند.
آفتاب جلوه
( āftab-jalve ) ص. پ.
درخشنده مانند آفتاب.
آفتاب چشمه
( āftāb-c'acme ) ا. پ.
چشمۀ آفتاب كه عبارت از قرص آن بود.
آفتابچى
( āftāb-ci ) ا. پ. آنكه آفتابه دارد.
آفتاب خاطر
( āftāb-xāter ) ص. پ.
كسى كه داراى هوش روشن باشد.
آفتاب خانه
( āftāb-xāne ) ا. پ. خانۀ آفتاب. و تابخانه.
آفتاب دزدك
( āftāb-dozdak ) ا. پ.
شبكهاى كه بچگان از بوريا سازند و در آفتاب گذارند.
آفتاب رخ
( āftāb-rox ) ص. پ.
كسى كه رخسار وى روشن و تابدار باشد.
آفتابرو
( āftāb-ru ) ص. پ. كسى كه رخسارش مانند آفتاب بدرخشد. و ا. آن طرف از حياط كه در زمستان آفتابگير باشد.
آفتابزار
( āftāb-zār ) ا. پ. جاى آفتابگير. و باغ پر از گل.
آفتاب زرد
( āftāb-zard ) ا. پ. هنگام غروب آفتاب.
آفتاب سوار
( āftāb-suār ) ص. پ.
سحرخيز. و م ف. شبگير. و سحرگاه و هنگامى كه آفتاب بر نيامده باشد.
آفتابگاه
( āftāb-gāh ) ا. پ. هر جاى كه خورشيد بتابد. و هر روز كه خورشيد درخشان بود و ابر نباشد. و هنگامى كه شب و روز مساوى باشند يعنى روز اول بهار و روز اول پائيز.
آفتابگردان
( āftāb-gardān ) ا. پ.
گل آفتابپرست. و خيمۀ كوچكى سبك و داراى يك ديرك كه در سفر جهة ناهار خوردن برپا كنند. و قطعهاى از چرم بشكل نيم قرص كه در پيش كلاه جهت محافظت چشم و صورت از اثر آفتاب نصب نمايند.
آفتاب گردش
( āftāb-gardec ) ا. پ.
تمام روى زمين. و هر چيزى كه آفتاب بر آن تابد.
و حربا و بوقلمون و آفتابپرست.
آفتاب گردك
( āftāb-gardak ) ا. پ.
جانورى شبيه به چليپاسه و بوقلمون و حربا. و گل آفتابپرست.
آفتابگير
( āftāb-gir ) ا. پ. هر چيزى كه جهت محافظت از آفتاب بر بالاى سر نگاه دارند.
آفتابناك
( āftāb-nāk ) ص. پ. متعلق بآفتاب. و آفتابدار.
آفتابه
( āftābe ) ا. پ. آوند لولهدار كه نوعا از مس و ساير فلزات مىسازند و بدان دست و روى مىشويند. و ابريق مسافران.
آفتابهچى
( āftābe-ci ) ا. پ. خادمى كه آفتابه لگن بدو سپرده باشند.
آفتابه لگن
( āftābe-lagan ) ا. پ.
آفتابه و لگنى را گويند كه جهت دستورو شستن و وضو گرفتن و ساير شستوشوها بكار مىبرند.
آفتابى
( āftābi ) ص. پ. هر چيزى كه متعلق به آفتاب باشد. و متغير اللون. و چيزى كه آن را آفتاب داده باشند. و ا. مردم يزد لنگ حمامى را گويند. و نوعى از سپرقبهدار. و جائى كه جهت سايه ساختهاند. و آفتابى شدن ف ل.:
ظاهر شدن و از خانه بيرون آمدن پس از مدتى كه در خانه مانده باشند.
آفتاوا
( āftāva ) و
آفتاوه
( āftāve ) ا. مر. آفتابه.
آفت رسيده
( āfat-raside ) ص. پ.