ج.: آشنايان. و شناورى ا. و سياحت و شناور و آبورز. و آشنا و بيگانه.
مشهور و غير مشهور. و دوست و اجنبى.
و مذاق آشنا ص.: هر چيز كه داراى مزۀ خوش باشد. و معنى آشنا: هر چيز كه فهم آن نزديك بذهن باشد.
آشناب
( ācnāb ) ا و ص. پ. شناور و شناكننده.
آشناباز
( ācnā-bāz ) ا و ص. پ. شناور و شناكننده.
آشنابازى
( ācnā-bāzi ) ا. پ. شناورى و سباحت.
آشناپرست
( ācnā-parast ) ص.
كسى كه حقوق دوستى و آشنائى را رعايت كند.
و مهربان.
آشناخو
( ācna-xow ) ا خ. پ. دهى در ما بين كمره و بروجرد.
آشناد
( ācnād ) ا. پ. نام روز بيست و پنجم از هر ماه شمسى.
آشنارو
( ācnā-ru ) ا و ص. پ. روشناس.
آشناگر
( ācnā-gar ) ا. پ. شناگر و شناور و سباح.
آشناو
( ācnāv ) ا و ص. پ. آشناب و شناور.
آشناور
( ācnā-var ) ا و ص. پ. شناور و كسى كه شنا مىكند.
آشناه
( ācnāh ) ا. پ. شنا و سباحت و عمل شناگر. و ص. شناگر.
آشنايان
( ācnāyān ) پ. ج آشنا.
آشنائى
( ācnāi ) ا. پ. دوستى و محبت و مودت. و شناسائى و معرفت. و آشنائى دادن ف ل.: خود را شناساندن.
آشنه
( ācne ) ا و ص. پ. آشنا.
آشو
( ācu ) ا. پ. آفت و بدبختى. و آزار و اذيت و محنت و رنج. و آشوب.
آشوب
( ācowb ) ا. پ. خوف و ترس و هراس و دهشت و بيم. و اندوه. و درد و آزار و رنج. و آفت و آسيب. و پريشانى و آشفتگى.
و اختلاف و عدم موافقت. و خلل. و اضطراب و غوغا و خلانوش و خلاگوش و هنگامه و شورش.
آتشكاو و وخاده. و ص. آشفته. و هميشه بطور تركيب استعمال مىشود مانند شهر آشوب.
آشوبانگيز
( ācowb-angeyz ) ص. پ:
فتنهانگيز و كسى كه فتنه و هنگامه و شورش برپا مىكند.
آشوبتر
( ācowb tar ) ص. پ. آزردهتر.
و دردناكتر.
آشوبگاه
( ācowb-gāh ) ا. پ. جاى بيمناك و هراسناك و جاى فتنه و فساد.
آشوبگستر
( ācowb-gostar ) ص. پ.
كسى كه فتنه و فساد برپا مىكند و محرك بيم و ترس مىگردد.
آشوبناك
( ācowb-nāk ) ص. پ. شوريده و پريشان. و مخوف و دهشتناك.
آشوبيدن
( ācowbidan ) ف ل. پ.
شوريده و پريشان گشتن. و آشفته شدن و مضطرب گرديدن.
آشور
( ācowr ) ا. پ. كلمۀ امر يعنى پيروى كن و تعاقب نما.
آشوردن
( ācowrdan ) ف م. پ.
آميختن و سرشتن و مخلوط كردن. و پيوستن.
و همراهى كردن. و وصل كردن. و خمير كردن.
آشوغ
( ācowq ) ا. پ. نكره و شخص غير معروف كه نه طايفه و خاندانش معلوم باشد نه شهر و بومش.
آشوفتگى
( ācowftegi ) ا. پ. آشفتگى.
آشوفتن
( ācowftan ) ف ل. پ. آشفتن.
آشوفته
( ācowfte ) ص. پ. آشفته.
آشى
( ācā ) ا خ. پ. نام پدر داود پيغمبر.
آشى
( āci ) ا. پ. مر. آشيب.
آشيا
( āciā ) ا. پ. آشيان.
آشيا
( āciā ) ص. پ. آشا و مانند.
آشيان
( āciān ) ا. پ. لانۀ مرغان. و بام و سقف خانه. و مأوا و مقر. و در اين معنى حاصل تركيب آن با كلمهاى كه در ما قبلش واقع مىشود حكم صفت پيدا مىكند مانند خلد آشيان يعنى كسى كه مأوا و مقر او در بهشت باشد. و سعادت آشيان از القاب دربار عثمانى است. و آشيان بستن و آشيان ساختن و آشيان كردن و آشيان گرفتن و آشيان نهادن ف ل.: لانه گذاشتن.
آشيانه
( āciāne ) ا. پ. مر. آشيان.
و آشيانه كردن ف ل.: لانه كردن مرغ.
آشيب
( ācib ) ا. پ. ترس و خوف و هراس. و اندوه و رنج. و تشويش و پريشانى و آشفتگى.
آشيج
( āceyj ) ص. نقيض و مخالف و ضد.
آشيگاه
( ācigāh ) ا. پ. جاى لازم و مبال و فزناك.
آشين
( ācin ) ا. پ. طباخ. و نانوا.
آشينه
( ācine ) ا. پ. تخم مرغ و آسينه.
آشيهه
( ācihe ) ا. پ. صدا و شيهه و صهيل.
آصار
( āsār ) ع. ج. اصر.
آصاص
( āsās ) ع. ج. اصّ و اصّ.
و اصّ.
آصال
( āsāl ) ع. ج اصيل.
آصدة
( āsedat ) ا. ع. نوعى از ماهى.
آصرة
( āserat ) ا. ع. قرابت زهدان.
و قرابت و احسان. ج: اواصر. و رسن كوتاه كه بدان دامن خيمه را بميخ ببندند. ج: اصار.
آصف
( āsef ) ا خ. ع. وزير حضرت سليمان.
و آصف بن برخيا: از علماى بنى اسرائيل.
آصف جاه
( āsef-jāh ) ص. پ.