جاء آخريا يعنى آمد سپس همه.
آخريان
( āxeryān ) ا ج. پ. متروكات خانه و متاع و كالا و سلعه.
آخريان
( āxeriān ) ا ج. پ. چيزهاى تازه.
آخرين
( āxerin ) ع. ج آخر - مقابل اولين - يق من الاولين و الاخرين.
آخرين
( āxerin ) ص. پ. مأخوذ از تازى - منسوب به آخر و آخرين تحويل ا خ.: قيامت.
آخسته
( āxaste ) ا. پ. مدخل دالان و آستانه.
آخسمه
( āxsame ) و ( āxsome ) ا. پ.
بوزۀ صاف كرده شده كه آن را اخسمه ( axsame ) نيز گويند.
آخسى
( āxsi ) ا خ. پ. شهرى در فرغانۀ تركستان كه اثير الدين شاعر از اهل آنجاست.
آخسيكت
( āxsikat ) ا خ. پ. مر.
آخسى.
آخش
( āxc ) ا خ. پ. يكى از موبدان قديم ايران كه مادۀ آخشيجان را پروردگار تصور كرده بود.
آخش
( āxac ) ا. پ. قيمت و بها و ارزش.
و آخش دادن ف م. قيمت دادن.
آخشمه
( āxcome ) ا. پ. آخسمه.
آخشنج
( āxcanj ) ص. م ف. پ. مخالف و ضد.
آخشيان
( āxciān ) ج ا. پ. پيروان آخش موبد.
آخشيج
( āxceyj ) ص. پ. نقيض و مخالف و ضد.
آخشيج
( āxceyj ) ا. پ. هر يك از چهار عنصر.
آخشيجان
( āxceyjān ) ج ا. پ. عناصر چهارگانۀ متقدمين.
آخشيجستان
( āxceyjestān ) ا خ. پ.
آنچه در تحت كرۀ ماه واقع شده. و محل عناصر چهارگانه.
آخشيك
( āxceyk ) و
آخشيگ
( āxceyg ) ص. پ. آخشيج و ضد و مخالف.
آخشيگان
( āxceygān ) ج ا. پ.
آخشيجان.
آخشيجىسرا
( āxceyji-sarā ) ا خ. پ.
جهان چهار عنصر كه اين دنيا بود.
آخككمند
( āxkakmand ) ا. پ. اسبهاى جهت بازى بچهها.
آخمسه
( āxmose ) ا. پ. شرابى كه از آرد جو و آرد ارزن سازند و بوزه و آخسمه نيز گويند.
آخنى
( āxeniy ) ع. ا. جامهاى كه داراى خطوط باشد. و كتان پست بىكاره.
آخنية
( āxeniyat ) ا ج. ع. كمانها و و قوسها.
آخور
( āxor ) ا. پ. اصطبل و جاى علوفه خوردن اسبان و ساير حيوانات سوارى و باركش و آخور چرب: عيش و شادى و عشرت و بسيارى اطعمه و فراخى روزى. و آخور خشك و يا آخور سنگين: آخورى كه در آن كاه و علف نباشد. و جاى و مقامى كه در آن نفع و حاصلى نبود.
آخور
( āxor ) ا. پ. استخوان بالاى سينه و زير گردن كه ترقوه نيز گويند.
آخور سالار
( āxor-sālār ) ا. پ.
ريش سفيد اصطبل و ميرآخور.
آخورك
( āxorak ) ا. پ. ترقوه.
آخون ( āxon ) و آخوند
( āxond ) ا. پ. خطيب و واعظ. و لقب اشخاص عمامهدار كه از علوم ادبيه با اطلاع باشند مانند آخوند ملا محمد باقر. و استاد و معلم خواه زن باشد خواه مرد.
آخية
( āxiat ) و ( āxiyat ) ا. ع.
چوبى كج و يا رسن و يا دوالى كه هر دو طرف آن را در ديوار يا كوه يا زمين نيك فروبرند و ميان آن حلقه مانندى بيرون باشد و چارپايان را بدان بندند. ج: اخايا ( axāyā ) و اواخى ( avāxiy ) و نيز آخية: طناب خيمه. و حرمت و عهد و لفلان اواخى و اسباب ترعى يعنى براى فلان وسائل و اسبابى است كه رعايت كرده مىشود. و له عندى آخية: او را نزد من وسيلۀ قريبى است. و فلان آخية اباء زيد يعنى فلان بقيۀ آباى زيد است كه از پدران زيد سواى او كسى زنده نمانده.
آخير
( āxir ) ا. پ. بنياد خانه. و گچ و ساروج و خشت.
آخيز
( āxiz ) ا. پ. ساروج و گچ.
آخيزگر
( āxiz-gar ) ا. پ. گچپز.
آخيسه
( āxise ) ا. پ. مرالى كه رهنماى گله بود. و سنگ و علامتى كه در بيابان قرار مىدهند و مردم بهدايت آن حركت كرده بمنزل مىرسند. و علامت فرسخ. و چيز ناقص و ناتمام.
آخيه
( āxie ) ا. پ. هادى و رهنماى گله.
و ستايش. و لعاب و آب دهن. و حد و سرحد.
و سرزمين و حصار.
آد
( ād ) كلمۀ حرف كه چون در آخر فعل درآيد دلالت بر دعا كرده صيغۀ دعا بنا مىگردد مانند كناد و شنواد.
آد
( ādd ) ا. ع. غلبه و قوت.
آداب
( ādāb ) ع. ج ادب.
آداب
( ādāb ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى سلوك و رسوم و اطوار. و عادات نيك. و طريقۀ رفتار و گفتار. و تحيات و تكريمات. و آداب فاضله: نام كتابى در لغت فارسى و عربى و هندى تأليف قاضى محمود دهلوى.
آدابگاه
( ādāb-gāh ) ا. پ. آنجاى از قصر سلاطين كه در آنجا به پادشاه تعظيم مىكنند.