و آبگینه طارم: آسمان.
آبگینهخانه (ābgine-xāne) ا. پ. شیشه خانه و آئینه خانه و اخ. آسمان اول. و آسمان دوم.
آبگینهگر (ābgine-gar) ا. پ. شیشهگر و بلورساز.
آبلاژ (āblāj) ا. پ. رودی در کشمیر.
آبلمبه (āblambe) ا. پ. برآمدگی از پوست بدن که در میان آن آب جمع شده باشد. ص. اناریکه در پوست فشار داده و آب در درونش جمع شده باشد.
آبلوچ یا آبلوج (ābluj یا ābluc) ا. پ. نبات سپید. و قند سپید. و نیشکر.
آبلوک (ābluk) ا. پ. مر. ابلوج.
آبله (ābele) ا. پ. طاول کوچکی که در بدن آدمی و جز آن از برخورد چیزی بروز کند و جوف آن پر از رطوبت بیرنگ بود. و جدری و چیچک یعنی مرضی مسری که اغلب اوقات بطور وبائی بروز میکند و متصف میگردد بظهور طاولهای کوچکی بینهایت موذی و مداوای آن موافق اختلاف شکل و استعداد مرض مختلف میگردد و ناچار در ابتدای بروز باید به طبیب رجوع نمود. و در احتراز از بروز آن کوبیدن آبلۀ گاوی مستعمل است. و آبلهدار: ص. کسیکه مبتلی به آبله باشد و آبلهرخ: ا. فلک ستارگان و آفتاب. و آبلۀ روز: آفتاب. و آبلۀ پستان: حلمۀ پستان. و آبلۀ فرنگ: بیماری کوفت. و آبله درآوردن فل. مبتلی شدن به آبله و آبله کوبیدن: فم. تلقیح کردن آبلۀ گاوی.
آبلهرو (ābele-ru) ا. پ. مجدر کسی که در چهرهاش مهز آبله بود.
آبلهزده (ābele-zade) ص. گرفتار آبله و آبله درآورده.
آبله گاوی (ābele-gāvi) پ. ناخوشی مخصوص بمادۀ گاو و مسری. و رطوبت محتوی در طاولهای آبله گاوی را گرفته در انسان جهت احتراز از بروز آبله وارد میکنند و یکی از دانشمندان انگلیسی ژنر نام در سال ۱۲۱۱ هجری کشف این مسئله نمود (طبیب انگلیسی ادوارد ژنر کاشف واکسین متولد در برکلی بسال ۱۷۴۹ و متوفی در ۱۸۲۳). در صورتیکه طفل سالم بود لازمست از ماه دوم تولد تا ماه چهارم آبلۀ گاوی را در آن بکوبند و معمول همۀ ملل فرنگ است که هر هفت سال یک مرتبه این عمل را در شخص تجدید می کنند و باید در دست هرکس شهادتنامۀ طبیبی که آبلۀ او را کوبیده است باشد.
آبله مرغان (ābele-morqān) ا. پ. ناخوشی شبیه به آبله و مسری و بیشتر در کسانی بروز میکند که آبله درآورده و یا آبلۀ آنها را کوبیدهاند و مثل آبله خطر و وحشتی ندارد.
آبلیته و آبلیسه (ābelise و ābelite) ا. پ. کشاورز و کشتکار.
آب لیمو (āb-limu) ا. پ. مایعی ترش که از فشردن لیموی ترش بدست میآید و بهترین اقسام آن آبلیموی شیراز است.
آبماده (āb-māde) ا. پ. باصطلاح کیمیا مایعی که پس از تبلر املاح باقی میماند.
آب مرغان (āb-morgān) پ. سیرگاهی در حوالی شیراز که روزهای سهشنبۀ ماه رجب مردم بآنجا رفته عیش میکنند. و نیز چشمه ایست در کوهسار سمیرم و قمشه و بطور افسانه میگویند چون آب این چشمه را برای دفع ملخ به نیت هرجا خواهند بردارند و در کوزه کنند سارهای چندی از صفای آن به پرواز آیند و با آن همراه باشند تا برسند بدان جائی که مقصود بوده آن را بپاشند آنگاه سار بسیاری گردآمده ملخها را با منقار خود بدونیم کنند و مردم را از شر و ایذای آنها برهانند. و نیز گویند شرط تأثیر آنست که آنرا بر زمین نگذارند و هر جا مقام میکنند آن را به سه پایه آونک کنند و از وقتیکه آب از چشمه برداشته تا رسیدن بمقام مقصود هرگز بقفا ننگرند.
آب مرغان (āb-morgān) ا. روزی که مردم به آب مرغان میروند.
آب مروارید (āb-morvārid) ا. پ. آب گوهر که کدورت جلیدیه باشد و از اثر آن چشم نابینا شود. و روشنی مروارید.
آب معدنی (āb-ma'deni) ا. پ. آبی که پس از نشر در زمین بعضی مواد معدنی را در خود حل نماید مانند آب چشمه فرنگی که در اسک لاریجان واقع است و آبی که در وسط آبادی اسک است و از زمین فوران میکند. و وقتی که آب معدنی باعماق زمین رسد گرم گشته و آنرا آب گرم مینامند.
آب مقطر (āb-moqattar) ا. پ. آبی که بواسطۀ تقطیر در قرع و انبیق عاری از مواد خارجه از قبیل املاح و هر مادۀ آلی باشد و این آب صلاحیت آشامیدن ندارد و در طب و دواسازی و عکاسی بکار میرود.
آبمند (āb-mand) ص. توانا و باقوت و زوردار. و بختیار و نیکبخت و سعادتمند.
آبناک (āb-nāk) ص. مرطوب و آبدار و شیرهدار.
آبنبات (āb-nebāt) ا. پ. شیرینی که از شیرۀ شکر میسازند.
آب نقره (āb-noqre) ا. پ. سیماب.
آبنوس (ābnus) ا. پ. چوب آبنوس بن و قسمتی از ماهی لذیذ.
آبنوس بن (ābnus-bon) ا. پ. درختی در هندوستان که چوب آن سیاه و سخت است و چون سنگینتر از آب است در آب فرو میرود.
آبنوسی (ābnusi) ص. ساخته شدۀ