و دیک. و خمرۀ چوبی.
آبستگی (ābestegi) ا. پ. حاصلخیزی و بارآوری. و بچه در شکمداری.
آبستن (ābestan) ص. پ. هر حیوانی که بچه در شکم داشته باشد. و نهفته و پنهان. و آبستنِ فریاد یا آبستنِ فریاد خوان: ا. بربط و یا قسمی از آن.
آبستنی (ābestani) ا. پ. حمل و بودن بچه در شکم. و مدت آبستنی انسان از ۸ ماه و ۱۰ روز تا ۹ ماه و ۱۰ روز است و مدت آبستنی خر ۳۸۰ روز و مادیان ۳۳۶ روز و گاو ۲۸۰ روز و میش و بز ۱۴۵ روز و خوک ۱۱۵ روز و گربه ۵۵ روز و خرگوش ۳۰ روز. و آبستنی دادن فم.: آبستن کردن و حامله کردن.
آبستنگاه (ābestan-gāh) ا. پ. خوابگاه. و خلوتخانه.
آبسته (ābaste) ا. پ. زمینی که جهت زراعت آراسته باشند. و جاسوس. و ص. چاپلوس.
آبسته (ābaste) ص. پ. با ثمر. و ا. حیوان با بچهایکه در زهدانش بود. و رحم و زهدان.
آبسرد (āb-sard) ا. پ. بستنی.
آبسردن (āb-sardan) ا. پ. رطوبت چرکمانندیکه از مجرای بول آدمی پالاید که سوزاک نیز گویند.
آبسردی (āb-sardi) ا. پ. آب رنگین شدۀ با شراب.
آب سفید (āb-safeyd) ا. پ. بیماری در چشم که آب مروارید نیز گویند.
آبسگون (āb-sogun) اخ. پ. دریای آبسگون. و نام جزیرهای در این دریا. و نام دهی در نزدیک استراباد.
آبسوار (āb-suār) ا. پ. حباب و موج.
آبسیان (ābsiān) ا. پ. اشکها.
آب سیاه (āb-siāh) ا. پ. یک قسم کوری که دانشمندان فرنگ آمورز میگویند. و کنایه از شراب انگوری. و ا خ. از طوفان نوح.
آب سیر (āb-sayr) ص. پ. مرکب خوش رفتار راهوار.
آب سیه (ābe-siah) ا. پ. آب سیاه و مرکب تحریر که بدان کتابت کنند و زاگاب. و نکبت و خواری. و آب عمیق. طوفان آب.
آبش (ābec) اخ. پ. مملکت حبشه. مر. حبشه.
آبش (ābec) ا. ع. کسیکه زینت میکند خانۀ دیگریرا و در آن خانه مشروبات و مأکولات حاضر مینماید و این رسم در میان اعراب بسیار متداول است که مخصوصاً بمحض رسیدن میهمان مسافر هر رفیق و همسایه آنچه از زینت ها و مأکولات و مشروبات جهت پذیرائی شخص میهمان لازم باشد تهیه کرده و جلو خان و در خانۀ میزبان را بدانها آرایش میکند.
آبشار (ābcār) ا. پ. رهگذر آب که از بالا بپائین ریزد اعم از آنکه رودخانه باشد یا جوی و شلاله نیز گویند.
آبشت (ābact) ا. پ. جاسوس که پنهانی رفتار کند و. ص. نهفته و پنهان.
آبشتگاه (ābact-gāh) ا. پ. خلوت خانه و محل نهفتن. و پنهان شدن. و بیتالخلاء.
آبشتگه (ābact-gah) ا. پ. آبشتگاه.
آبشتن (ābactan) فم. پ. پوشیده داشتن.
آبشتنگاه (ābactan-gāh) ا. پ. آبشتگاه.
آبشتنگه (ābactan-gah) ا. پ. آبشتگاه.
آبشخور (ābec-xor) ا. پ. روزی و قسمت. و قرعه و اقبال. و منزل. و سرچشمه و بستر رودخانه. و کنار تالاب و اسطخر که مردمان و جانوران از آنجا آبخورند و منهل. و مقام و توقف. و ظرف آبخوری.
آب شدن (āb-codan) فل. پ. گداختن. و شرمنده شدن. و رفتن عزت و آبرو. و برطرف شدن رواج و رونق.
آبشم (ābcam) ا. پ. پیلۀ ابریشم. و قسمی از ابریشم خشن و ناصاف که کج نیز گویند.
آبشن (ābecan) ا. پ. پیراهن داماد.
آبشناس (āb-canās) ص. پ. حقیقت شناس و قاعدهدان و ماهر در علوم. و ا. کسیکه از حالت زمین و آب داشتن آن با اطلاع باشد. و ناخدا که از صلاح و فساد دریا خبر دهد. ج. : آبشناسان.
آبشناسان (āb-canāsān) ج. آبشناس.
آبشنگ (ābcang) ا. پ. آبزن که در مداوای بیماران بکار رود.
آبشوره (āb-cowre) ا. پ. آبی که بواسطۀ شوره خنک و سرد شده باشد.
آبشیب (āb-cib) ا. پ. رهگذر آب که از بالا بزیر آورده باشند.
آبشیر (āb-cir) ا. پ. چاهیکه در کنار شیر آب انبار جهت فاضلآب کنند. و نیز چاه آبهای مستعمل مطبخ و حیاط.
آبشیم (ābceym) ا. پ. ابریشم خام.
آبشینه (ābcine) اخ. پ. دهی از توابع همدان.
آب صفت (āb-sefat) ص. پ. فروتن و متواضع و سودمند و آب صفت بودن فل.: متواضع بودن و فایدهمند بودن.
آب طبرستان (āb-tabarestān) اخ. پ. بطور افسانه گویند چشمهایست روان در کوهی که چون بانگ بر آن زنند بایستد و چون فریاد کنند پنهان شود و اگر طلب نمایند روان گردد.
آب طبریه (āb-tabariye) اخ. پ.
ج—۱جزو ۲ |