بدوال. و اخرطت الشاة: چشم زخم رسيد به پستان آن گوسپند. و يا منجمد و با زرداب برآمد شير از پستان آن گوسپند جهت نشستن بر زمين نمناك.
اخراف
( exrāf ) م. ع. اخرفه اخرافا: خرف و فرتوت گردانيد او را. و اخرف النخل: بهنگام چيدن ميوه رسيد آن خرما بن. و اخرفت الشاة: بره زاد آنگوسپند در خريف. و اخرف القوم:
در آمدند آن گروه در خريف. و اخرفت الذرة: بسيار دراز شد آن گياه ارزن.
و اخرف فلانا نخلة: اجازه داد فلان را تا ميوه چيند از خرمابن براى خود. و اخرفت الناقة: بچه زاد آن ماده شتر در همان وقت كه آبستن شده بود.
اخراق
( axrāq ) ع. ج خرق.
اخراق
( exrāq ) م. ع. اخرقه اخراقا:
سرگشته و متحير گردانيد او را.
اخرب
( axrab ) ص. ع. ويرانتر و خرابتر.
اخرب
( axrab ) ا. ع. گشادگى شكاف گوش شكافته. و هر سوراخ مستديرى. و باصطلاح عروض الاخرب: من اجزاء العروض ما كان اخرم مكفوفا مثل مفاعلين يحول الى مفعولن.
اخرب
( axrob ) ا خ. ع. نام موضعى.
اخربة
( axrebat ) ج. ع خراب.
اخرة
( axarat ) و ( oxarat ) م ف. ع.
سپس يق جاء اخرة و جاء اخرة و جاء باخرة و جاء باخرة: آمد پس از همه. و ما عرفته الا باخرة: نشناختم او را مگر پس از همه.
اخرة
( axerat ) ا. ع. مهلت و نسيه يق بعته باخرة: فروختم آن را به نسيه و مهلت.
اخرة
( axerrat ) ع. ج خرير.
اخرج
( axraj ) ص. ع. ابلق و داراى سپيدى و سياهى يق كبش اخرج و ظليم اخرج.
اخرج
( axraj ) ا. ع مرغى كه مكاء نيز گويند.
اخرجاج
( exrejāj ) م. ع. اخرج اخرجاجا: ابلق گرديد.
اخرجان
( axrajāne ) ا خ. بصيغۀ تثنيه.
ع. نام دو كوه كه پوشيده شدهاند از سنگهاى سپيد و سياه.
اخرجة
( axrajat ) ا خ. ع. نام چاهى در بن كوهى.
اخرجة
( axrejat ) ع. ج خراج و خراج.
اخرس
( axras ) ص. ع. گنگ ج: خرس و خرسان. و لبن اخرس: شير خفته.
و علم اخرس: منارۀ راه كه آواز صدا از وى نيايد. و نيز اخرس: هر چيز آرميدۀ بىآواز.
اخرفة
( axrefat ) ع. ج خروف.
اخرق
( axraq ) ص. ع. گول و نادان در كار. ج: خرق.
اخرق
( axraq ) ا. ع. شترى كه سر وى پيش از نجابت بر زمين افتد.
اخرم
( axram ) ص. ع. منقطع كوه غير جائى كه تمام مىشود. و آنكه گوش ويرا سوراخ كرده باشند. و كسى كه ديوار بينى وى بريده بود. و منقطع چشم. و باصطلاح عروض شعرى كه در وى تصرف خرم كرده باشند يعنى فعولن را عولن و مفاعلتن را فاعلتن گفتن. و ا خ. نام يكى از پادشاهان روم. و نام چند كوه.
اخرماس
( exremmās ) ا. ع. سكوت و خاموشى.
اخرماس
( exremmās ) م. ع. اخرمس اخرماسا: فروتنى نمود و خوار شد.
اخرمان
( axramāne ) ا. بصيغۀ تثنيه.
ع. دو استخوان سوراخدار در طرف حنك اعلا. و دو استخوان كتف از جانب بازو.
اخرنباق
( exrenbāq ) م. ع. سر فرو افگندن و خاموش بودن. و دوسيدن بزمين.
اخرنطام
( erxentām ) م. ع. اخرنطم اخرنطاما: بلند كرد بينى را و تكبر نمود.
و خشم گرفت.
اخرنفاق
( exrenfāq ) م. ع. اخرنفق اخرنفاقا: سر فرو افگند و خاموش بود.
و دوسيد بزمين.
اخرنماس
( exrenmās ) ا. ع. سكوت و خاموشى.
اخرواط
( exrevvāt ) م. ع. اخروط اخرواطا: تيز رفت. و تيز گذشت. و اخروط بهم الطريق: دراز شد بر آنها راه. و اخروطت الشولة فى رجل الصيد: دام منقلب گرديده بند شد بر پاى آن شكار. و اخروطت اللحية:
دراز شد ريش آن بدون عرض.
اخروش
( axrowc ) ا. پ. خروش و غوغا. و صدا و آواز.
اخروى
( oxravi ) ص. پ. - مأخوذ از تازى - آن جهانى. و ثواب اخروى و يا اجر اخروى يعنى صواب و اجر منسوب به آن جهان كه روز قيامت باشد.
اخروى
( oxraviy ) ص. ع. منسوب به اخرى كه آن جهان باشد.
اخرى
( oxrā ) ا خ. ع. آن جهان و ا. مؤنث آخر. ج: اخريات. و لا افعله اخرى الليالى و لا افعله اخرى المنون:
نخواهم كرد آن كار را هيچگاه و تا آخر زندگانى.
و اخرى القوم: كسى كه در آخر قوم