احتلاط
( ehtelāt ) م. ع احتلط احتلاطا سوگند ياد كرد. و ستيهيد و خشم گرفت. و شتابى كرد. و بىقرار گرديد.
احتلاق
( ehtelāq ) م. ع. موى ستردن.
احتلال
( ehtelāl ) م. ع. احتل المكان و به احتلالا. فرود آمد در آنجاى.
احتلام
( ehtelām ) م. ع. جماع كردن در خواب. و خواب ديدن. الحديث: كان اذا خرج مسافرا لم يقصر من الصلوة حتى يخرج من احتلام البيوت و اذا رجع لم يتم الصلوة حتى يدخل احتلام البيوت لعل المراد من احتلام البيوت رؤية اشباح البيوت او ادراك اشباحها.
احتلام
( ehtelām ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - خروج منى در خواب خواه بواسطۀ مجامعت باشد و يا خيال مجامعت كه وشن و بوشاسب و كوشاسب و كوشاب و گرشاب نيز گويند.
احتم
( ahtam ) ص. ع. سياه.
احتماء
( ehtemā' ) ا. ع. پرهيز. و احتياط.
و احتراز.
احتماء
( ehtemā' ) م. ع. احتمى المريض احتماء: پرهيز كرد آن بيمار از مضرات و بازماند.
احتماد
( ehtemād ) م. ع. احتمد الحر احتمادا. سخت شد گرما - و هو مقاوب احتدام.
احتماس
( ehtemās ) م. ع. احتمس الديكان احتماسا: جنگ كردند آن دو خروس با هم.
احتماش
( ehtemāc ) م. ع. برافروختن از خشم. و احتمش الديكان. جنگ كردند آن دو خروس با هم.
احتمال
( ehtemāl ) م. ع. احتمل احتمالا: برده خريد. و احتمل الصنيعة:
بر گردن خود گرفت آن كار را. و شكر كرد. و احتمله:
برداشت آن را بسر و به پشت. و احتملوا:
كوچ كردند. و احتمل لونه (مجهولا):
خشم گرفت و برافروخته گرديد.
احتمال
( ehtemāl ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - گمان و پندار. و امكان. و تحمل و بردبارى و شكيبائى. و قابليت و تمكن. و تصور.
و احتمال دادن ف ل.: تصور كردن و خيال كردن و گمان بردن. و احتمال داشتن ف ل.: متصور بودن و امكان داشتن. و گمان داشتن. و تحمل و بردبارى داشتن.
احتمالات
( ehtemālāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - احتمالها. و گمانها و پندارها.
احتمام
( ehtemām ) م. ع. احتم احتماما: اندوهگين شد بشب و بخواب نرفت از اندوه. و احتمت العين: گرم نشد چشم و بىخواب ماند بدون آنكه درد باشد.
احتناج
( ehtenāj ) م. ع. احتنج احتناجا: ميل كرد و كج گرديد.
احتناك
( ehtenāk ) م. ع. احتنك الفرس احتناكا: لبيشه كرد آن اسب را.
و احتنكته السن: استوار خرد گردانيد او را سن و تجربه. و احتنكته: مستولى شد بر آن. و احتنكت الجراد الارض:
خورد ملخ نهالهاى آن زمين را. و احتنك فلانا:
گرفت مال فلان را. و نيز احتناك: استوار شدن. و آزموده شدن.
احتوا
( ehtevā ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - فراگرفتگى از هر سوى. و تصرف و ضبط و تملك.
احتواء
( ehtevā ) م. ع. احتواه و احتوى عليه احتواء: گرد كرد او را و فرا گرفت از هر سوى. و فراز آمد بر وى.
احتواش
( ehtevāc ) م. ع. احتوش القوم الصيد احتواشا: رمانيدند آن گروه شكار را بسوى يكديگر. و احتوش القوم على فلان: در ميان گرفتند آن گروه فلان را. و كذلك احتاشوا عليه.
احتوال
( ehtevāl ) م. ع. احتولوه احتوالا: در ميان گرفتند آن را. و احتال الشيئى: سال گشت شد آن چيز. و احتال عليه بالدين: برات وام داد بر وى. و احتال فلان: حيله كرد بهمان.
احتياج
( ehtiāj ) م. ع. احتاج احتياجا حاجتمند شد. و احتاج اليه. رجوع كرد بسوى وى.
احتياج
( ehtiāj ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - تهى دستى و بىنوائى و نيازمندى. و افلاس و ضرورت. و لزوم و نياز و حاجت. و درماندگى و محتاجى. و اصحاب احتياج: مردمان تنگدست و درمانده و مفلس و فقير.
احتياجات
( ehtiājāt ) ج ا. پ. - مأخوذ از تازى - ضروريات و چيزهاى لازم و واجب.
و هر احتياجى.
احتياز
( ehtiāz ) م. ع. گرد آوردن چيزى.
و محيط شدن بر آن.
احتياص
( ehtiās ) ا. ع. حزم و هوشيارى.
و آگاهى در كار.
احتياص
( ehtiās ) م. ع. احتاصت رحم الناقة: بند شد زهدان آن ماده شتر بنحوى كه گشن گشنى كردن نتوانست.
احتياط
( ehtiāt ) م. ع. احتاط احتياطا:
حزم و هوشيارى بكار برد. و احتاطت به الخيل. محاصره كردند او را گروه سواران.
احتياط
( ehtiāt ) ا. پ. - مأخوذ از تازى - دريافت. و اشتمال و احاطه. و هوشيارى.
و نظر و نگاه از روى بصيرت. و اخذ و دريافت بطور آگاهى. و تدبر و تأمل و تدبير و دوربينى و عاقبتانديشى و تفكر. و وهمناكى.
و امتحان و تفتيش از روى بصيرت و هوشيارى.