دیگر مجلس بهم خورد هیچ وقت هم بر پا نخواهد شد بروید سر
کارهاتان بکاسبیتان بچسبید یک لقمه نان پیدا کنید از این مشروطه
بازی چه درمیآید .)
خاطر مهر مظاهر همایونی ارواحنا فداه از این طرف
بکلی آسوده باشد غلام خانهزاد تکالیف نوکری [خود] را میداند
( یعنی از هر طرف که بادش میآید بادش میدهم .)
اینجا هم آدم وقتی آن جانبازیهای امیر اعظم در راه
ملت بیادش میافتد میبیند فوراً بخاطرش میگذرد که :
امان از دوغ لیلی | ماستش کم بود آبش خیلی |
یا مثلا حضرت والا فرمانفرما جلو اطاق شوری روبروی
ملت میایستد و با چشمهای اشکآلود و گلوی بغضگرفته بآواز
حزین بملت خطاب میکند که «ای مردم من میخواهم بروم
بساوجبلاغ و جانم را فدای شماها بکنم» بعد در عرض بیست روز
دیگر میبیند در قلمرو حکمرانی همین حضرت والا ارجمندی
نصرتالدوله پسر خلف ایشان دوازده نفر لخت و عور و گدا و
گرسنه کرمان را بضرب گلوله بخاک هلاک میاندازد . اینجا
آدم وقتی آن فرمایشات بی ریای حضرت والا فرمانفرما بنظرش
میآید بی فاصله این شعرهم از خاطرش میگذرد که :
امان از دوغ لیلی | ماسنش کم بود آبش خیلی |
یا مثلا آدم یک روز حضرت ابالمله آقای سعدالدوله را در پارلمانت ایران مشاهده میکند که از روی کمال ملت پرستی