هر ساعت هم یک مشتری ناخنکی رفت از در یک دکان بقالی ماست بگیرد فوراً استاد بقال بشاگردش رساند که «سید علی را بپا».
در توی هر قهوه خانه، در گود هر زور خانه و در سر هر پاتوق هم وقتی بچههای یک محله یک آدم ناباب میان خودشان دیدند باز بیک دیگر اشاره کردند که: «سید علی را بپا».
در نه سال پیش ازین هم وقتی که میرزا محمدعلی خان پرورش در حالت تب دق هذیان میگفت در روزنامهٔ ثریا خبری در ذیل عنوان «مکتوب از تبریز» یا الفاظ «این شخص تبریزی نیست و سید یزدی است» باز رساند که «سید علی را بپا».
روزنامه حکمت هم وقتی که در نمرهٔ چهارم سال ۱۳۱۷ در تخت عنوان:
«شیر را بچه همی ماند بدو | تو به پیغمبری چه میمانی بگو» |
از شرارت حاجی سید محمد یزدی برادرزادهٔ همین سیدعلی شرح میداد باز بکنایه بما حالی کرد که «سیدعلی را بپا».
در همین رمضان گذشته هم در وقعهٔ سعیدالسلطنه جناب آقا سیدجمال و جناب ملکالمتکلمین در مسجد شاه، مسجد صدر، انجمن آذربایجان و مسجد سپهسالار در ضمن هزاران نطق غـرا صریح بما گفتند که: «سید علی را بپا.»
ما انسانهای ظلوم و جهول، ما آدمهای کند و بلید، ما مردمان احمق بیشعور نه از مکاشفهٔ آن پیر روشن ضمیر و نه از اذکار و اوراد مریدهای او و از مذاکرات کسبهٔ بازار و نه از گفتار استاد بقال و نه از لغزهای بچههای طهرون و از عبارت ثریا و حکمت و نه