استخوانها خرد کرده، دود چراغها خورده تاحالا باین مقام رسیده، باز هم بگویم، حسن سلوکش بدرجهایست که با همهٔ اهل اینشهر از مسلمان و زردشتی و فرنگی و ارمنی و یهودی و بابی و مستبد و مشروطه راه دارد، و با کسی نیست که رفاقت و دوستی نداشته باشد، از شاه و گدا همه او را میشناسند.
ماشاءالله ماشاءالله دل شیر دارد، در همین شلوقی که فلک جرئت بیرون آمدن از خانه را نداشت شب و روز بی اینکه یک چاقو همراهش باشد یکه و تنها همه جا میرفت و همه کس را میدید، سرشبها در زیر چادرهای میدان توپخانه خدمت حاج معصوم و صنیع حضرت و مقتدر نظام تردماغ میشد و وقت شام در بالاخانههای توپخانه و ارک و مدرسهٔ مروی حضور آقا شیخ فضل الله و سید علیآقا و سید محمد یزدی تهچین پلو و کباب جوجه میخورد، و وقت خواب با مجلل السلطان روی یک تختخواب میخوابید. روزها هم که خودت دیدی در بهارستان ناهار میخورد.
با اینکه تو بهتر میدانی من عقل و مقل درستی ندارم و هر را از بر تمیز نمیدهم میدانستم که در آن هرج و مرج نباید همهجا رفت هی بهش میگفتم رفیق این چند روز قدری از دیدن این و آن دست بکش که از حزم و احتیاط دورست میگفت تو جوانی و همه چیز را نمیدانی مگر نشنیدهای که شاعر گفته:
«چنان با نیک و بد سر کن که بعد از مردنت عرفی | مسلمانت بزمزم شوید و هندو بسوزاند» |
خوب که حرفهاش را جناب سگحسن دله زد گفتم حالا غرض از تشریف فرمایی چه بوده؟ گفت اگرچه روم نمیشود بگویم ولی از تو چه پنهان اینروزها که روزنامهٔ شما چاپ نشده میان مردم شهرت دارد که چنتهٔ شما خالی شده و مطلبی ندارید بنویسید من