هواخواهی روس و انگلیس تعیین میشوند. تو بلکه خواستی بنویسی بعضی از ملّاهای ما حالا دیگر از فروختن موقوفات دست برداشته بفروش مملکت دست گذاشتهاند. تو بلکه خواستی بنویسی در قزاقخانه صاحبمنصبانی که برای خیانت بوطن حاضر نشوند مسموم (درین جا زبانش طپق میزند لکنت پیدا میکند و میگوید) نمیدانم چه چیز و چه چیز آنوقت چه خاکی بسرم بریزم. چطور خودم را پیش مردم بدوستیِ تو معرفی بکنم. خیر خیر ممکن نیست. من عیال دارم من اولاد دارم من جوانم. من در دنیا هنوز امیدها دارم. میگویم عزیزم اولا دزد نگرفته پادشاه است. ثانیاً من تا وقتی که مطلبی را ننوشتهام کی قدرت دارد بمن بگوید تو. خیال را هم که خدا بدون استفتاء از علما آزاد خلق کرده. بگذار من هر چه دلم میخواهد در دلم خیال بکنم هر وقت نوشتم آن وقت هرچه دلت میخواهد بگو. من اگر میخواستم هر چه میدانم بنویسم تا حالا خیلی چیزها مینوشتم مثلا مینوشتم الان دو ماه است که یک صاحب منصب قزاق که تن بوطن فروشی نداده بیچاره از خانهاش فراری است و یک صاحب منصب خائن با بیست نفر قزاق مأمور کشتن او هستند.
مثلا مینوشتم اگر در حساب نشانهٔ «ب» بانک انگلیس تفتیش بشود بیش از بیست کرور از قروض دولت ایران را میتوان پیدا کرد مثلا مینوشتم اقبال السلطنه در ماکو و پسر رحیمخان در نواحی آذربایجان و حاجی آقا محسن در عراق و قوام در شیراز و ارفعالسلطنه در طوالش بزبان حال میگویند چکنیم. الخلیل یامرنی و الجلیل. پنهانی مثلا مینوشتم نقشهای را که مسیو «دوبروک» مهندس پلژیکی از راه تبریز که با پنج ماه زحمت و چندین هزار تومان مصارف از کیسهٔ دولت بدبخت کشید یکروز از روی میز یک نفر وزیر پر در آورده به آسمان رفت و هنوز مهندس بلژیکی بیچاره هر وقت زحمات خودش در سر