بعد از سه ماه پیادهروی نقشهٔ جنگی راه مازندران را برای روسها کشیدند ما دوستان گفتیم چنین آدم باوجود حیف است که لقب نداشته باشد.
بیست نفر سه شبانه روز هی نشستیم فکر کردیم که چه لقبی برای ایشان بگیریم چیزی بعقلمان نرسید حالا از همه بدتر خوش سلیقه هم هستند. میگویند لقبی که برای من میگیرید باید بکر باشد یعنی پیش از من کس دیگر نگرفته باشد. از مستوفیها پرسیدم گفتند دیگر لقب بکر نیست. کتابهای لغت را باز کردیم. دیدیم در زبان فارسی عربی ترکی فرنگی از الف تا یا یک کلمه نیست که اقلا ده دفعه لقبی نشده باشد. خوب حالا چه کنیم؟ یعنی خدا را خوش میآید این آدم همین طور بیلقب بماند؟
از آنجا که کارها باید راست بیاید یکروز من در کمال اوقات تلخی کتاب تاریخی که جلو دستم بود برداشتم که خودم را مشغول کنم همینکه کتاب را باز کردم در صفحهٔ دست راست سطر اول دیدم نوشته است «از آن روز ببعد یونانیها به فیالتس خائن گفتند و خونش را هدر کردند» ای لعنت بشما یونانیها مگر افیالتس بشما چه کرده بود که شما او را خائن بگویید. مگر مهماننوازی در مذهب شما کفر بود. مگر بغریب پرستی شما اعتقاد نداشتید؟!!
خلاصه همینکه این اسم را دیدم گفتم هیج بهتر از این نیست که این اسم را برای جناب میرزا عبدالرزاقخان لقب بگیریم. چرا که هم بکر بود هم ایندو نفر شباهت کامل بهم داشتند. این غریب نواز بود او هم بود. این مهمان پرست بود او هم بود. این میگفت اگر من این کار را نمی کردم دیگری میکرد.
او هم می گفت. تنها یک فرق در میانه بود که تکمههای
سرداری افیالتس از چوب جنگلی وطن نبود. خوب نباشد. این جزئیات