برگه:Chahar Maqale.pdf/۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

نکنی و چون گوئی چنان گوی که امیر عمید خواهد اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیهۀ من رویت گشته بود قلم برگرفتم و تا دوبار دور درگذشت این پنج بیت بگفتم

در جهان سه نظامیئیم ای شاه که جهانی ز ما بافغانند من بورساد پیش تخت شهم و آن دو در مرو پیش سلطانند بحقیقت که در سخن امروز هر یکی مفخر خراسانند گرچه همچون روان سخن گویند ورچه همچون خرد سخن دانند من شرابم که شان چو دریابم هر دو از کار خود فرو مانند چون این بیتها عرض کردم امیر عمید صفی الدین خدمت کرد و گفت ای پادشاه نظامیان را بگذار من از جملۀ شعراء ماوراء النهر و خراسان و عراق هیچ کس را طبع آن نشناسم که بر ارتجال چنین پنج بیت تواند گفت خاصه بدین متانت و جزالت و عذوبت مقرون بالفاظ عذب و مشحون بمعانی بکر شاد باش ای نظامی ترا بر بسیط زمین نظیر نیست ای خداوند پادشاه طبعی لطیف دارد و خاطری قوی و فضلی تمام و اقبال پادشاه وقت و همت او رفعهما الله درافزوده است نادرۀ گردد و ازین هم زیادت شود که جوان است و روز افزون روی پادشاه خداوند عظیم برافروخت و بشاشتی در طبع لطیف او پدید آمد مرا تحسین کرد و گفت کان سرب و رساد ازین عید تا بعید گوسفند کشان بتو دادم عاملی بفرست چنان کردم و اسحق یهودی را بفرستادم در صمیم تابستان بود و وقت کار و گوهر بسیار می‌گداختند در مدت هفتاد روز دوازده هزار من سرب از آن خمس بدین دعاگوی رسید و اعتقاد پادشاه در حق من بنده یکی هزار شد ایزد تبارک و تعالی خاک عزیز او را بشمع رضا پر نور کناد و جان شریف او را بجمع غنا مسرور بمنه و کرمه،

کلیات چهار مقاله جلد ۱