برگه:Chahar Maqale.pdf/۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

باشد که قائم بخود است بغیر نی، و آن موجود را که وجود او بغیر است ممکن الوجود خوانند و ممکن الوجود چنان بود که مائیم که وجود ما از منی است و وجود منی از خون است و وجود خون از غذا و وجود غذا از آب و زمین و آفتاب است و وجود ایشان از چیزی دیگر و این همه آنند که دی نبودند و فردا نخواهند بود و چون باستقصاء تأمل کرده آید این سلسلۀ اسباب بکشد تا سببی که او را وجود از غیری نبود و وجود او بدو واجب است پس آفریدگار این همه اوست و همه ازو در وجود آمده و بدو قائم‌اند، و چون در این مقام اندک تفکر کرده آید خود روشن شود که کلی موجودات هستی‌اند به نیستی چاشنی داده و او هستی است بدوام ازل و ابد آراسته، و چون اصل مخلوقات به نیستی است روا بود که باز نیست شوند و تیزبینان زمرۀ انسانی گفته‌اند که کل شیء یرجع الی اصله هر چیزی باصل خویش باز شود خاصه در عالم کون و فساد پس ما که ممکن الوجودیم اصل ما نیستی است و او که واجب الوجود است عین او هستی است و هم او جل ثناؤه و رفع سناؤه در کلام مبین و حبل متین می‌فرماید کُلُ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاٰ وَجْهَهُ، اما بباید دانست که این عالم را که در خلال فلک قمر است و در دایرۀ این کره اول او را عالم کون و فساد خوانند و چنان تصور باید کرد که در مقعر فلک قمر آتش است و فلک قمر گرد او درآمده و در درون کرۀ آتش هواست آتش گرد او درآمده و در درون هوا آب است هوا گرد او درآمده و در درون آب خاک است آب گرد او درآمده و در میان زمین نقطه‌ایست موهوم که هر خطی که ازو بفلک قمر رود همه برابر یکدیگر باشند و هر کجا ما فرود گوئیم آن نقطه را خواهیم یا آنچه بدو نزدیکتر است و هر کجا زبر گوئیم ازو فلک اقصی را خواهیم یا آنچه بدو نزدیکتر است و آن فلکی است زبر فلک البروج و از آنسوی او هیچ نیست و عالم جسمانی بدو متناهی شود یعنی سپری گردد اما الله تبارک و تعالی بحکمت بالغه چون خواست که درین عالم معادن و نبات و حیوان پدید آرد ستارگان را بیافرید خاصه مر آفتاب و ماه را و کون و فساد اینها بحرکات ایشان باز بست و خاصیت آفتاب آن است که

کلیات چهار مقاله جلد ۱