پرش به محتوا

برگه:Chahar Maqale.pdf/۱۸۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

چو بر کلگون دولت برنشینم یکی باشد زمین و آسمانم همه عالم بگردم چون سکندر بهر شهری شهی دیگر نشانم بر آن بودم که از لمغان بغزنین ز تیغ تیز جوی خون برانم و لیکن گنده پیرانند و طفلان شفاعت میکند بخت جوانم ببخشیدم بدیشان جان ایشان که بادا جانشان پیوند جانم ۱پس از آن یک هفتۀ دیگر نیز بعزاداری دو برادر مشغول شد و صندوقهای برادران را بغور برد و در عرض راه تمامت قصرها و عمارات و ابنیۀ محمود را که در آفاق مثل آن نبود خراب کرد و چون بفیروز کوه رسید و خاطرش از انتقام خون دو برادر بیاسود این قطعه را بگفت و مطربان را فرمود تا در عمل مزامیر آوردند و بعشرت و نشاط مشغول گردید،

آنم که هست فخر ز عدلم زمانه را انم که هست جور ز بذلم خزانه را انگشت دست خویش بدندان کند عدو چون بر زه کمان نهم انگشتوانه را بهرامشه بکینۀ من چون کمان کشید کندم بکینه از کمر او کنانه را پشتی خصم گرچه همه رای و رانه بود کردم بگرز خرد سر رای و رانه را کین توختن بتیغ درآموختم کنون شاهان روزگار و ملوک زمانه را ای مطرب بدیع چو فارغ شدم ز جنگ بر گوی قول را و بیار آن ترانه را

کلیات چهار مقاله جلد ۱