این برگ نمونهخوانی نشده است.
گر دل و دست بحر و کان باشد | دل و دست خدایگان باشد | |||||
شاه سنجر که کمترین بندهاش | در جهان پادشه نشان باشد | |||||
پادشاه جهان که فرمانش | بر جهان چون قضا روان باشد | |||||
آنکه با داغ طاعتش زاید | هرکه ز ابنای انس و جان باشد | |||||
وانکه با مهر خازنش روید | هرچه ز اجناس بحر و کان باشد | |||||
دستهی خنجرش جهانگیرست | گرچه یک مشت استخوان باشد | |||||
عدلش ار با زمین به خشم شود | امن بیرون آسمان باشد | |||||
قهرش ار سایه بر جهان فکند | زندگانی در آن جهان باشد | |||||
مرگ را دایم از سیاست او | تب لرز اندر استخوان باشد | |||||
هرکجا سکه شد به نام و نشانش | بخل بینام و بینشان باشد |