این برگ نمونهخوانی نشده است.
آنکه او دست و دلت را سبب روزی کرد | درگهت را در پیروزی و بهروزی کرد | |||||
یافت از دست اجل جان گرامیش خلاص | هر کرا خدمت جانپرور تو روزی کرد | |||||
ای ولینعمت احرار سوی نعمت و ناز | آز را داعی جود تو رهآموزی کرد | |||||
با جهانی کفت آن کرد که با خاک و نبات | باد نوروزی و باران شبانروزی کرد | |||||
فضلهی بزم توفراش به نوروز برفت | باغ را مایه به دست آمد و نوروزی کرد | |||||
بخت پیروز ترا گنبد فیروزهی چرخ | تاقیامت سبب نصرت و پیروزی کرد | |||||
زبدهی گوهر آن شاه که از گوشهی تخت | سالها گوهر تاجش فلکافروزی کرد | |||||
پاسبانی جهان گر تو بگویی بکند | فتنه بیعدل کزین پیش جانسوزی کرد | |||||
وز سراپردهی آن شاه کز انگشت نفاذ | ماه را پرده دری کرد و قبادوزی کرد | |||||
از شب و روز میندیش که با تست بهم | آنکه از زلف شبی کرد و ز رخ روزی کرد |
تا ملک جهان را مدار باشد | فرمانده آن شهریار باشد | |||||
سلطان سلاطین که شیر چترش | در معرکه سلطان شکار باشد | |||||
آن خسرو خسرونشان که تختش | در مرتبه گردون عیار باشد | |||||
آن سایهی یزدان که تاج او را | از تابش خورشید عار باشد | |||||
آن شاه که در کان ز عشق نامش | زر در فزع انتظار باشد | |||||
وز خطبه چو تحمید او برآید | دین در طرب افتخار باشد | |||||
تختی که نه فرمان او فرازد | حاشا که پسر عم دار باشد | |||||
تاجی که نه انعام او فرستد | کی گوهر آن شاهوار باشد | |||||
با تیغ جهادش نمود کاری | ار جمجمهی ذوالخمار باشد | |||||
گردی که برانگیخت موکب او | بر عارض جوزا عذار باشد | |||||
نعلی که بیفکند مرکب او | در گوش فلک گوشوار باشد | |||||
در مجرفه فراش مجلسش را | مکنون جبال و بحار باشد | |||||
آری عرق ابر نوبهاری | در کام صدف خوشگوار باشد |