باشد و غربزدگی. و نیز میخواستم توضیح داده باشم که چرا ملت های استعمارزده به این زودیها موفق به پر کردن این چاله بیسوادی نخواهند شد. بخصوص اگر متوجه باشیم که رادیو یا تلویزیون در عین حال که ابزارهای آموزشی بسیار مؤثری هستند، اگر اداره کنندگان آنها اهل نباشند آنها را بدل خواهند کرد به ابزار تفنن یا به ابزار نشر اکاذیب و وسیله فریفتن خلق چنانکه در تمام ممالک استعمار زده هست. چراکه سلطۀ سانسور نمیگذارد حقایق اخبار و فرهنگ از آنها درز کند، و چراکه منابع اصلی کسب خبر و واقعه نیز یونایتدپرس و آسوشیتد پرس و رؤیتر هستند. یعنی که همپالگیهای استعمار[۱]. و چراکه از نظر روحی صدای یک رادیو برای یک عامی بی سواد مثلاً در مملکت ما درست شباهت دارد به صدای آواز خود او وقتی که در شب تاریکی از کوچه ناشناسی میگذرد و آواز میخواند تا نترسد.
خطر این نوع ابزارهای ارتباطی در حوزههای استعماری و دیکتاتوری به اندازه کافی روشن. هست بگذارید اکنون به خطر ایشان در حوزههای «متروپل» نیز توجه کنیم. «ژان بلوك میشل» یک نویسنده فرانسوی ضمن بحثی که دربارۀ داستاننویسی کرده است، این چنین به خطر رادیو و تلویزیون اشاره میکند:
«قهرمانهای داستانهای جدید عین قهرمانهای سینماها و گویندههای رادیوها حرف میزنند؛ یا عین سرمقالههای روزنامههای
- ↑ مراجعه کنید به مقالهٔ «نظری به تأثیرات تلویزیون در انگلستان»، مجله «علم و زندگی» اردیبهشت ۱۳۳۹، ترجمه همین قلم.