این برگ همسنجی شدهاست.
۲۸۶
ساقی چراغ می بره آفتاب دار | گو برفروز مشعلهٔ صبحگاه ازو | |||||
آبی بروزنامهٔ اعمال ما فشان | باشد توان سترد حروف گناه ازو | |||||
حافظ که ساز مطرب عشّاق ساز کرد | خالی مباد عرصهٔ این بزمگاه ازو | |||||
آیا درین خیال که دارد گدای شهر | ||||||
روزی بود که یاد کند پادشاه ازو |
۴۱۴ | گُلبن عیش میدمد ساقی گُلعذار کو | باد بهار میوزد بادهٔ خوشگوار کو | ۴۱۵ | |||
هر گل نو ز گلرخی یاد همیکند ولی | گوش سخن شنو کجا دیدهٔ اعتبار کو | |||||
مجلس بزم عیش را غالیهٔ مراد نیست | ای دم صبح خوشنفس نافهٔ زلف یار کو | |||||
حسن فروشی گلم نیست تحمّل ای صبا | دست زدم بخون دل بهر خدا نگار کو | |||||
شمع سحرگهی اگر[۱] لاف ز عارض تو زد | خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو | |||||
گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو | مُردم ازین هوس ولی قدرت و اختیار کو | |||||
حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمتست | ||||||
از غم روزگار دون طبع سخنگزار کو |
۴۱۵ | ای پیک راستان خبر یار ما بگو | احوال گل به بلبل دستانسرا بگو | ۴۱۱ |
- ↑ بعضی نسخ: شمع سحر ز خیرگی