این برگ همسنجی شدهاست.
۲۳۳
حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست | ||||||
آیینهٔ ندارم از آن آه میکشم |
۳۳۹ | خیال روی تو چون بگذرد بگلشن چشم | دل از پی نظر آید بسوی روزن چشم | ۳۳۳ | |||
سزای تکیهگهت منظری نمیبینم | منم ز عالم و این گوشهٔ معیّن چشم | |||||
بیا که لعل و گهر در نثار مقدم تو | ز گنجخانهٔ دل میکشم بروزن چشم | |||||
سحر سرشک روانم سر خرابی داشت | گرم نه خون جگر میگرفت دامن چشم | |||||
نخستروز که دیدم رخ تو دل میگفت | اگر رسد خللی خون من بگردن چشم | |||||
ببوی مژدهٔ وصل تو تا سحر شب دوش | براه باد نهادم چراغ روشن چشم | |||||
بمردمی که دل دردمند حافظ را | ||||||
مزن بناوک دلدوز مردمافکن چشم |
۳۴۰ | من که از[۱] آتش دل چون خم می در جوشم | مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم | ۳۴۱ | |||
قصد جانست طمع در لب جانان کردن | تو مرا بین که درین کار بجان میکوشم | |||||
من کی آزاد شوم از غم دل چون هر دم | هندوی زلف بتی حلقه کند در گوشم | |||||
حاش لله که نیم معتقد طاعت خویش | این قدر هست که گه گه قدحی مینوشم |
- ↑ چنین است در خ، سایر نسخ: گرچه از.