این برگ همسنجی شدهاست.
۱۲۵
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت | با من راه نشین بادهٔ مستانه زدند | |||||
آسمان بار امانت نتوانست کشید | قرعهٔ کار بنام من دیوانه زدند | |||||
جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه | چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند | |||||
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد | صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند | |||||
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع | آتش آنست که در خرمن پروانه زدند | |||||
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب | ||||||
تا سر زلف سخن را بقلم شانه زدند |
۱۸۵ | نقدها را بود آیا که عیاری گیرند | تا همه صومعه داران پی کاری گیرند | ۱۲۷ | |||
مصلحت دید من آنست که یاران همه کار | بگذارند و خم طرّهٔ یاری گیرند | |||||
خوش گرفتند حریفان سر زلف ساقی | گر فلکشان بگذارد که قراری گیرند | |||||
قوّت بازوی پرهیز بخوبان مفروش | که درین خیل حصاری بسواری گیرند | |||||
یا رب این بچّهٔ ترکان چه دلیرند بخون | که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند | |||||
رقص بر شعر تر و نالهٔ نی خوش باشد | خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند | |||||
حافظ ابنای زمانرا غم مسکینان نیست | زین میان گر بتوان به که کناری گیرند |