این برگ همسنجی شدهاست.
۵۲
شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود | آه ازین راه که در وی خطری نیست که نیست | |||||
آب چشمم که برو منّت خاک در تست | زیر صد منّت او خاک دری نیست که نیست | |||||
از وجودم قدری نام و نشان هست که هست | ور نه از ضعف در آنجا اثری نیست که نیست | |||||
غیر ازین نکته که حافظ ز تو ناخشنودست | ||||||
در سراپای وجودت هنری نیست که نیست |
۷۴ | حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست | باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست | ۵۰ | |||
از دل و جان شرف صحبت جانان غرضست | غرض اینست وگرنه دل و جان این همه نیست | |||||
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش | که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست | |||||
دولت آنست که بی خون دل آید بکنار | ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست | |||||
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری | خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست | |||||
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی | فرصتی دان که ز لب تا بدهان این همه نیست | |||||
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار | که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست | |||||
دردمندیّ من سوختهٔ زار و نزار | ظاهراً حاجت تقریر و بیان این همه نیست | |||||
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی | پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست |