اسیر/بوسه

از ویکی‌نبشته

بوسه

در دو چشمش گناه می‌خندید
بر رخش نور ماه می‌خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله‌ای بی‌پناه می‌خندید

شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت:
باید از عشق حاصلی برداشت

سایه‌ئی روی سایه‌ئی خم شد
در نهانگاه رازپرور شب
نفسی روی گونه‌ئی لغزید
بوسه‌ئی شعله زد میان دو لب

تهران- مهر ماه ۱۳۳۳