پرش به محتوا

دیوان حافظ/شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

از ویکی‌نبشته
۱۲۵  شاهد آن نیست که موئیّ و میانی دارد بندهٔ طلعت آن باش که آنی دارد  ۱۴۲
  شیوهٔ حور و پری گر چه لطیفست ولی خوبی آنست و لطافت که فلانی دارد  
  چشمهٔ چشم مرا ای گل خندان دریاب که بامّید تو خوش آب روانی دارد  
  گوی خوبی که برد از تو که خورشید آنجا نه سواریست که در دست عنانی دارد  
  دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد  
  خم ابروی تو در صنعت تیراندازی برده از دست هر آنکس که کمانی دارد  
  در ره عشق نشد کس بیقین محرم راز هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد  
  با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد  
  مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای هر بهاری که بدنباله خزانی دارد  
  مدّعی گو لغز و نکته بحافظ مفروش  
  کلک ما نیز زبانیّ و بیانی دارد