نظامی (خسرو و شیرین)
ظاهر
- خداوند در توفیق بگشای
- به نام آنکه هستی نام ازو یافت
- خبر داری که سیاحان افلاک
- خدایا چون گل ما را سرشتی
- محمد کافرینش هست خاکش
- چو طالع موکب دولت روان کرد
- چون سلطان جوان شاه جوانبخت
- به فرح فالی و فیروزمندی
- زهی دارنده اورنگ شاهی
- سبک باش ای نسیم صبح گاهی
- مرا چون هاتف دل دید دمساز
- مراکز عشق به ناید شعاری
- در آن مدت که من در بسته بودم
- چنین گفت آن سخن گوی کهن زاد
- قضا را از قضا یک روز شادان
- چو خسرو دید کان خواری بر او رفت
- چو آمد زلف شب در عطر رسائی
- ندیمی خاص بودش نام شاپور
- زمین بوسید شاپور سخندان
- چو مشگین جعد شب را شانه کردند
- چو بر زد بامدادن بور گلرنگ
- شباهنگام کاین عنقای فرتوت
- برآمد ناگه مرغ فسون ساز
- چو برزد بامدادان خازن چین
- سخن گوینده پیر پارسی خوان
- فلک چون کار سازیها نماید
- چو شیرین در مداین مهد بگشاد
- چو خسرو دور شد زان چشمه آب
- یکی شب از شب نوروز خوشتر
- خوشا ملکا که ملک زندگانی است
- نشسته شاه روزی نیم هشیار
- چو شد معلوم کز حکم الهی
- چو شیرین را ز قصر آورد شاپور
- کلید رای فتح آمد پدید است
- چنین گوید جهان دیده سخنگوی
- چو دهقان دانه در گل پاک ریزد
- چو پیر سبز پوش آسمانی
- ملک عزم تماشا کرد روزی
- فرو زنده شبی روشنتر از روز
- فرنگیس اولین مرکب روان کرد
- شبی از جمله شبهای بهاری
- ملک را گرم کرد آن آتش تیز
- چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد
- چو سر بر کرد ماه از برج ماهی
- چنین در دفتر آورد آن سخنسنج
- مهین بانو دلش دادی شب و روز
- چون بر شیرین مقرر گشت شاهی
- چو شاهنشاه صبح آمد بر اورنگ
- چهارم روز مجلس تازه کردند
- در آمد باربد چون بلبل مست
- چو بدر از جیب گردون سر برآورد
- شفاعت کرد روزی شه به شاپور
- پری پیکر نگار پرنیان پوش
- چو دل در مهر شیرین بست فرهاد
- یکی محرم ز نزدیکان درگاه
- ز نزدیکان خود با محرمی چند
- نخستین بار گفتش کز کجائی
- چو شد پرداخته فرهاد را چنگ
- مبارک روزی از خوش روزگاران
- جهان سالار خسرو هر زمانی
- سراینده چنین افکند بنیاد
- در اندیش ای حکیم از کار ایام
- چو خسرو نامه شیرین فرو خواند
- جهان خسرو که تا گردون کمر بست
- به آیین جهانداران یکی روز
- ملک دانسته بود از رای پر نور
- چو عالم بر زد آن زرین علم را
- چو خسرو دید ماه خرگهی را
- جوابش داد سرو لاله رخسار
- دگر باره جهاندار از سر مهر
- دگر ره لعبت طاوس پیکر
- ملک بار دگر گفت از دل افروز
- ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش
- ملک چون دید ناز آن نیازی
- به خدمت شمسه خوبان خلخ
- چو خسرو دید کان معشوق طناز
- اجازت داد شیرین باز لب را
- شباهنگام کاهوی ختن گرد
- همان صاحب سخن پیر کهن سال
- نکیسا بر طریقی کان صنم خواست
- نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ
- چو بر زد باربد زین سان نوائی
- نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ
- چو رود باربد این پرده پرداخت
- نکیسا چون زد این افسانه بر ساز
- نکیسا در ترنم جادوی ساخت
- نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت
- حکایت بر گرفته شاه و شاپور
- به پیروزی چو بر پیروزه گون تخت
- سعادت چون گلی پرورد خواهد
- به نزهت بود روزی با دلافروز
- چو خسرو دید کان یار گرامی
- خبر ده کاولین جنبش چه چیز است
- دگرباره به پرسیدش جهاندار
- دگر ره گفت کاجرام کواکب
- دگر ره گفت ما اینجا چرائیم
- دگر ره گفت کای دریای دربار
- دگر باره شه بیدار بختش
- دگر ره گفت اگر جان هست حاصل
- دگر ره گفت بعد از زندگانی
- دگر ره گفت کز دور فلک خیز
- دگر باره بگفتش کای خردمند
- دگر ره باز پرسیدش که جانها
- یکی گفتا بدان ماند که در خواب
- دوم موبد به قصری کرد مانند
- سوم موبد چنان زد داستانی
- چهارم مرد موبد گفت کاین راز
- سخن چون شد به معصومان حوالت
- بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت
- دلا از روشنی شمعی برافروز
- چو خسرو تخته حکمت در آموخت
- شبی تاریک نور از ماه برده
- چو صبح از خواب نوشین سر برآورد
- تو کز عبرت بدین افسانه مانی
- ببین ای هفت ساله قرهالعین
- چنین گفت آن سخن پرداز شبخیز
- خداوندی که خلاقالوجود است
- شبی رخ تافته زین دیر فانی
- نظامی هان و هان تا زنده باشی
- چو داد اندیشه جادو دماغم
- چه میگفتم سخن محمل کجا راند