کلیات سعدی/غزلیات/یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
ظاهر
۴۰۱– ق
یکروز بشیدائی در زلف تو آویزم | زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم | |||||
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر | ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم | |||||
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد | من بعد[۱] بدان شرطم کز توبه بپرهیزم | |||||
سیم دل مسکینم در خاک درت گمشد | خاک سر هر کوئی بیفائده میبیزم | |||||
در شهر برسوائی دشمن[۲] بدفم برزد | تا بر دف عشق آمد تیر نظر تیزم | |||||
مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر | فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم | |||||
گفتی بغمم بنشین یا از سر جان برخیز | فرمان برمت جانا بنشینم و برخیزم | |||||
گر بیتو بود جنت بر کنگره ننشینم | ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم | |||||
با یاد تو[۳] گر سعدی در شعر نمیگنجد | چون دوست یگانه شد با غیر نیامیزم |