کلیات سعدی/غزلیات/چونست حال بستان ای باد نوبهاری
ظاهر
۵۵۹ – ط
چونست حال بستان ای باد نوبهاری | کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری | |||||
ایگنج نوشدارو با خستگان[۱] نگه کن | مرهم بدست و ما را مجروح میگذاری | |||||
یا خلوتی برآور یا برقعی فروهل | ورنه بشکل شیرین شور از جهان برآری | |||||
هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد | چون بر شکوفه آید باران نوبهاری | |||||
عودست زیر دامن یا گل در آستینت | یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری؟ | |||||
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت | تو در میان گلها چون گل میان خاری | |||||
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو | این میکشد بزورم وان میکشد بزاری | |||||
ور قید میگشائی وحشی نمیگریزد | دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری | |||||
ز اول وفا نمودی چندانکه دل ربودی | چون مهر سخت کردم سست آمدی بیاری | |||||
عمری دگر بباید بعد از فراق ما را | کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری | |||||
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت | باطل بود که صورت بر قبله مینگاری | |||||
هر درد را که بینی درمان و چارهٔ هست | درمان درد سعدی با دوست سازگاری |
- ↑ بر خستگان.