کلیات سعدی/غزلیات/چنان در قید مهرت پای بندم
ظاهر
۳۷۵– ط
چنان در قید مهرت پای بندم | که گوئی آهوی سر در کمندم | |||||
گهی بر درد بیدرمان بگریم | گهی بر حال بیسامان بخندم | |||||
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی | که پند هوشمندان کار بندم | |||||
مجال صبر تنگ آمد بیکبار | حدیث عشق بر صحرا فکندم | |||||
نه مجنونم که دل بردارم از دوست | مده گر عاقلی ای خواجه پندم | |||||
چنین صورت نبندد هیچ نقاش | معاذالله من این صورت نبندم | |||||
چه جانها در غمت فرسود و تنها | نه تنها من اسیر و مستمندم | |||||
تو هم بازآمدی ناچار و ناکام | اگر بازآمدی بخت بلندم | |||||
گر آوازم دهی من خفته در گور | بر آساید روان دردمندم | |||||
سری دارم فدای خاک پایت | گر آسایش رسانی ور گزندم | |||||
و گر در رنج سعدی راحت تست | من این بیداد بر خود میپسندم |