کلیات سعدی/غزلیات/وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
ظاهر
۲۴– ط، ق
وقتی دل سودائی میرفت ببستانها | بیخویشتنم[۱] کردی بوی گل و[۲] ریحانها | |||||
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل | با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها | |||||
ای مهر تو در دلها وی مُهر تو بر لبها | وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها | |||||
تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم | بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها | |||||
تا خار غم عشقت آویخته در دامن | کوته نظری باشد رفتن بگلستانها | |||||
آنرا که چنین دردی از پای در اندازد | باید که فرو شوید دست از همه درمانها | |||||
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید | چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها | |||||
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید | ما نیز یکی باشیم از جملهٔ قربانها | |||||
هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو | باید که سپر باشد پیش همه پیکانها | |||||
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش | میگویم و بعد از من گویند بدورانها |