کلیات سعدی/غزلیات/مگر نسیم سحر بوی یار من دارد

از ویکی‌نبشته

۱۷۱– ب

  مگر نسیم سحر بوی یار من دارد که راحت دل امیدوار من دارد  
  بپای سرو درافتاده‌اند لاله و گل مگر شمایل قد نگار من دارد  
  نشان راه سلامت ز من مپرس[۱] که عشق زمام خاطر بی‌اختیار من دارد  
  گلا و تازه بهارا توئی که عارض تو طراوت گل و بوی بهار[۲] من دارد  
  دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدینهوس که سر خاکسار من دارد  
  بهرزه در سر او روزگار کردم و او فراغت از من و از روزگار من دارد  
  مگر بدرد دلی بازمانده‌ام یا رب کدام دامن همت[۳] غبار من دارد؟  
  بزیر بار تو سعدی چو خر بگل درماند دلت نسوزد که بیچاره بار من دارد  


  1. مجوی.
  2. در یک نسخه: طراوت غزل آبدار.
  3. خاطر.