کلیات سعدی/غزلیات/مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
ظاهر
۳۶۲– ط
مرا دو دیده براه و دو گوش بر پیغام | تو مستریح و بافسوس میرود ایام | |||||
شبی نپرسی و روزی که دوستدارانم | چگونه شب بسحر میبرند و روز بشام | |||||
ببردی از دل من مهر هر کجا صنمیست | مرا که قبله گرفتم چکار با اصنام؟ | |||||
بکام دل نفسی با تو التماس منست | بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام | |||||
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق | نه پای رفتن ازین ناحیت نه جای مقام | |||||
چه دشمنی تو که از عشق دست و شمشیرت | مطاوعت بگریزم نمیکنند اَقدام | |||||
ملامتم نکند هر که معرفت دارد[۱] | که عشق می بستاند ز دست عقل زمام | |||||
مرا که با تو سخن گویم و سخن شنوم | نه گوش فهم بماند نه هوش استفهام | |||||
اگر زبان مرا روزگار دربندد | بعشق در سخن آیند ریزههای عظام | |||||
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت؟ | گر این سخن برود در جهان نماند خام |
- ↑ ملامت نکند هیچکس درین سودا.