کلیات سعدی/غزلیات/شکست عهد مودت نگار دلبندم
ظاهر
۳۷۷– ب
شکست عهد مودت نگار دلبندم | برید مهر و وفا یار سست پیوندم | |||||
بخاکپای عزیزان که از محبت دوست | دل از محبت دنیا و آخرت کندم | |||||
تطاولی که تو کردی بدوستی با من | من آن بدشمن خونخوار خویش نپسندم | |||||
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی | هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم | |||||
بیار ساقی سرمست جامِ بادهٔ عشق | بده برغم مناصح که میدهد پندم | |||||
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا | پدر بگوی که من بیحساب[۱] فرزندم | |||||
بخاکپای تو سوگند و جان زنده دلان | که من بپای تو در مردن آرزومندم | |||||
بیا بیا صنما کز سر پریشانی | نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم | |||||
بخنده گفت که سعدی ازین سخن[۲] بگریز | کجا روم که بزندان عشق دربندم؟ |